معرفی وبلاگ
سلام من مرصاد هستم با يه شخصيت عادي متمايل به شاد عاشق درس بودم ولي به دليل نامردي و وحشی گری بعضي از معلمين که فقط کتک زدن بلد بودن از درس زده شدم هدفم از ايجاد اين وبلاگ ايجاد دوستي هاي معقول و سالم در فضاي مجازي است امیدوارم بعداز دیدن این وبلاگ از مطالب درج شده راضی باشید به امید دیدار. (به نظر شما اگر مهدی فاطمه بین ما حاضر بود چند نفر از مسئولین کشور شیعه ایران را در پست خود ابقا می کرد؟!) ايميل من: mersadnemati@yahoo.com
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1010649
تعداد نوشته ها : 252
تعداد نظرات : 98

فریاد بی صدا

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

گفته بودي درد دل كن گــــــــــاه با هم صحبتي

 كو رفيق راز داري؟ كــــــــــــــو دل پرطاقتي؟

شمع وقتي داستانم را شنيد آتش گـــــــــرفت

شرح حالم را اگر نشنيده باشي راحتـــــــــــي

تا نسيم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌اي در باغ پرپر شد ولي كــــــــو غيرتي؟

گريه مي كردم كه زاهد در قنوتم خيره مــــــــاند

دور باد از خرمن ايمان عــــــــــــــــــــاشق آفتي

روزهايم را يكايك ديدم و ديـــــــــــــــدن نداشت

كاش بر آيينه بنشيند غبار حســـــــــــــــــــرتي

بس‌كه دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد

باغبان ديگر به فروردين ندارد رغبتــــــــــــــي

من كجا و جرئت بوسيدن لبهاي تـــــــــــــــــــو

آبرويم را خريدي عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــي

دسته ها : دل نوشته
جمعه 1 6 1392 18:28
گفتم خدايا سوالي دارم
گفت: بپرس
 
پرسيدم چرا وقتي شادم همه با من ميخندند ولي
 
وقتي ناراحتم كسي با من نميگريد؟!
جواب داد:
شادي را براي جمع كردن دوست آفريده ام ولي
 
غم را براي انتخاب بهترين دوست....
دسته ها : دل نوشته
يکشنبه 20 5 1392 13:51

اگر ميخواهي تركم كني لبخند را فراموش نكن

كلاه مي‌تواند از يادت رود ، دستكش ، دفترچه‌ء تلفنت

هر آن چيزي كه بايد دنبالش برگردي

و در ناگهان برگشت گريانم مي‌بيني و تركم نمي‌كني

اگر مي‌خواهي بماني لبخندت را فراموش نكن

حق داري زادروزم را از ياد ببري و مكان اولين بوسه‌مان

و دليل اولين دعواي‌مان

اما اگر مي‌خواهي بماني آه نكش ، لبخند بزن...بمان

دسته ها : دل نوشته
دوشنبه 30 2 1392 15:7

بعد از مرگم گرماي دستانم را
حس نخواهي كرد...
دستاني كه شب و روز رو به آسمان براي لبخندت دعا مي كردند...
بعد از مرگم صدايم را نخواهي شنيد....
صدايي كه گرچه از غم پر بود اما
شنيده مي شد تا بگويد:
"دوستت دارم"
بعد از مرگم خوابم را نخواهي ديد....
خوابي كه شايد ديدنش براي من
آرزويم بود و اميد چشم بر هم گذاشتنم....
بعد از مرگم رد پايم را پيدا نخواهي كرد....
رد پايي كه همواره سكوت
شب را مي شكست تا مطمئن شود تو در آرامش خواهي بود....

دسته ها : دل نوشته
يکشنبه 1 2 1392 7:1

ديگر بس است،

مي دانم براي بودن محتاج تو هستم.

 

آفتابگردان بي خورشيد مي ميرد _

وقتي تمام زندگي اش را مديون آفتاب است.

 

دلم تاب اين هواي ابري را ندارد،

در انتظار آفتاب نگاهت نشسته،

بر من بتاب!

شايد دل ناصبورم

                     دل ناسپاسم

                               با تابش تو آرام گيرد.

 

مي دانم اگر صبوري به دلم هديه كني

انتظار شبانه ي دلم

سحرگاه ثمري خواهد داد.

دسته ها : دل نوشته
جمعه 30 1 1392 17:33

عشق گاهي،طعم ِ دوري ميدهد

                      فاصـله ، درس ِ صــــبوري ميدهد

دوري ات ، يكـــباره پيـــــرم ميكند

                          دردِ هجران ، بي شكيبم مي كند

بـودنت معنـاي نابِ عاشقي ست

                        بي حضورت زندگي ، بيهودگيست

عاشقي ، حُسن ِكمالِ زندگيست

                         عاشقي، برعاشقان زيبندگي ست

تو درختِ استــوار و مــن چـــو برگ

                      بي حضورت ميشوم راضي به مرگ

تــركِ تو ، يعني قبــول ِمــرگِ من

                        انتــــهاي قصّـــه ي صــدبرگِ من

گرنيــائي ، محــــرم اســــرار من

                          بي مخــاطب مي شود اشعار ِمن

دسته ها : دل نوشته
جمعه 23 1 1392 18:52

اين جا كسي است پنهان دامان من گرفته
 خود را سپس كشيده پيشان من گرفته
 اين جا كسي است پنهان چون جان و خوشتر از جان
 باغي به من نموده ايوان من گرفته
 اين جا كسي است پنهان همچون خيال در دل
 اما فروغ رويش اركان من گرفته
 اين جا كسي است پنهان مانند قند در ني
 شيرين شكرفروشي دكان من گرفته

دسته ها : دل نوشته
شنبه 19 12 1391 23:47

من زندگي را دوست دارم
ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
دين را دوست دارم
ولي از كشيش ها مي ترسم!
قانون را دوست دارم
ولي از پاسبان ها مي ترسم!
عشق را دوست دارم
ولي از زن ها مي ترسم!
كودكان را دوست دارم
ولي از آينه مي ترسم!
سلام را دوست دارم
ولي از زبانم مي ترسم!
من مي ترسم ، پس هستم
اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولي از روزگار مي ترسم!

دسته ها : دل نوشته
جمعه 4 12 1391 17:35

شب است و نام تو را عارفانه ميخوانم

ببين چگونه تو را بي بهانه ميخوانم!

شب است و مرغ شب و ذكر حمد ايزد پاك

و من كه ذكر تو را جاودانه ميخوانم
به كلبه دل من عاشقانه كن گذري

كه من هميشه تو را ، عاشقانه ميخوانم

جوانه ميشكفد دردلم به عشق وصال

و من ، دوباره تو را چون جوانه ميخوانم

اسير موج دعايم ، كسي نميداند

كه زير موج ، تو را تا كرانه ميخوانم

در اين غروب غم انگيز ، همدم من باش

ببين كه اسم تو را ، بي بهانه ميخوانم

دسته ها : دل نوشته
پنج شنبه 16 9 1391 22:42

من او را رها كردم

 وچقدر سخت است كه عزيزترينت را رها كني !

 آن قدر او را دوست دارم

 كه او را رها مي خواهم

 رها از تمامي بندهاو زنجيرها!

 هرچند او هيچگاه در بند من گرفتار نبود

 و هيچگاه به خاطرهميشه بودن با او

 براي او بندي نساختم....

دسته ها : دل نوشته
شنبه 11 9 1391 22:37

چه موجود عجيبي است اين انسان !
 وقتي صدايش مي كني ، نمي شنود !
 وقتي به دنبالش مي روي ، نمي بيند !
 وقتي دوستش داري ، به فكرت نيست !
 اما . . .
 وقتي مي شنود كه ديگر صدايت گرفته !
 وقتي مي بيند كه خسته در راه افتاده اي !
 وقتي به فكرت هست، كه ديگر نيستي . . .

دسته ها : دل نوشته
پنج شنبه 9 9 1391 18:11

انگار دلت منتظر بهونه ست

دربدر يه حرف عاشقونه ست

انگار پريشون شده قلب نازت

غم ميريزه از آهنگهاي سازت

انگار دلت بدجوري داغون شده

بدبياري آورده مجنون شده

انگار غريبه شدي با دست من

بيگانه اي با چشمهاي مست من

انگار كه تب داري كمي سردته

شايد بهونه ات مال اين دردته

خسته شدي خسته و بي حوصله

مي خواي بگيري از دلم فاصله ؟

ولي بدون كه بي تو من مي ميرم

با گرمي دست تو جون مي گيرم

 

 

دسته ها : دل نوشته
پنج شنبه 9 9 1391 18:4

در روزهاي تنهايي ، تنها نام تو آرام بخش خاطرم بود

من به ياد تو هر شب برايت چراغي روشن مي گذارم

تا در شب هاي برفي راه خانه ام را گم نكني و براي

پذيرايي از تو سبد سبد خاطره و محبت برايت روي ميز

ميگذارم و سيب هاي سبز و سرخ كال و رسيده را از

تك درخت عشقم برايت مي چينم تا بفهي تمامي

وجودم از آن توست و حاضر هستم برايت تمامي جاده هاي

انتظار را با عشق بپيمايم اكنون كه ورق هاي زندگي

تلخ و شيرين خوب و بد با هم ميگذرد چاره اي ندارم جز

آنكه باز هم به انتظارت در شبهاي برفي بنشينم...

دسته ها : دل نوشته
پنج شنبه 9 9 1391 17:59

منم زيبا

كه زيبا بنده ام را دوست ميدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو ميگويد

ترا در بيكران دنياي تنهايان

رهايت من نخواهم كرد

رها كن غير من را، آشتي كن با خداي خود

تو غير از من چه مي جويي؟

تو با هر كس به غير از من چه مي گويي؟

تو راه بندگي طي كن عزيزا من خدايي خوب ميدانم

تو دعوت كن مرا با خود به اشكي يا خدايي ميهمانم كن

كه من چشمان اشك آلوده ات را دوست ميدارم

طلب كن خالق خود را

بجو ما را تو خواهي يافت

كه عاشق ميشوي بر ما و عاشق ميشوم بر تو كه

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته ميگويم، خدايي عالمي دارد

تويي زيباتر از خورشيد زيبايم

تويي والاترين مهمان دنيايم

كه دنيا بي تو چيزي چون تورا كم داشت

وقتي تو را من آفريدم بر خودم احسنت مي گفتم

مگر آيا كسي هم با خدايش قهر مي گردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشكستي

ببينم من تو را از درگهم راندم؟

كه ميترساندت از من؟

رها كن آن خداي دور

آن نامهربان معبود

آن مخلوق خود را

اين منم پروردگار مهربانت، خالقت

اينك صدايم كن مرا با قطره اشكي

به پيش آور دو دست خالي خود را

با زبان بسته ات كاري ندارم

ليك غوغاي دل بشكسته ات را من شنيدم

غريب اين زمين خاكي ام

آيا عزيزم حاجتي داري؟

بگو جز من كس ديگر نمي فهمد

به نجوايي صدايم كن

بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاك با ايمان

قسم بر اسبهاي خسته در ميدان

تو را در بهترين اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن ، تكيه كن بر من

قسم بر روز، هنگامي كه عالم را بگيرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهايت من نخواهم كرد

براي درك آغوشم,شروع كن

يك قدم با تو

تمام گامهاي مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو ميگويد

ترا در بيكران دنياي تنهايان رهايت من نخواهم كرد


سهراب سپهري

دسته ها : دل نوشته
يکشنبه 21 8 1391 22:28

دفتر عشـــق كه بسته شـد
ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پاي تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونيكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
براي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتي ميگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازي عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نميكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاريكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم
دوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تير خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقــــت بود
بشنو اين التماس رو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ

دسته ها : دل نوشته
شنبه 20 8 1391 22:19

گاهي دلم ميخواهد بروم…

 

يك گوشه بنشينم،

 

پشتم را بكنم به دنيا…

 

پاهايم را بغل كنم و بلند بلند بگويم:

 

من ديگه بازي نميكنم!!!

 

 

دسته ها : دل نوشته
شنبه 20 8 1391 22:5
X