معرفی وبلاگ
سلام من مرصاد هستم با يه شخصيت عادي متمايل به شاد عاشق درس بودم ولي به دليل نامردي و وحشی گری بعضي از معلمين که فقط کتک زدن بلد بودن از درس زده شدم هدفم از ايجاد اين وبلاگ ايجاد دوستي هاي معقول و سالم در فضاي مجازي است امیدوارم بعداز دیدن این وبلاگ از مطالب درج شده راضی باشید به امید دیدار. (به نظر شما اگر مهدی فاطمه بین ما حاضر بود چند نفر از مسئولین کشور شیعه ایران را در پست خود ابقا می کرد؟!) ايميل من: mersadnemati@yahoo.com
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1009329
تعداد نوشته ها : 252
تعداد نظرات : 98

فریاد بی صدا

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
لحظه هايي است كه انسان خسته است

خواه از دنيا

از زندگي

از مردم

گاه حتي از خويش !

نشود خوشدل با هيچ زبان !

نشود سرخوش با هيچ نوا !

نكند رغبت بر هيچ كتاب

نه رسد باده به دادش

نه برد راه به دوست

راست ، گويي همه غم هاي جهان در دل اوست !

چه كند آنكه به او اين همه بيداد رسد ؟


دسته ها : دل نوشته
سه شنبه 24 4 1393 0:8
از نگاهت خواندم كه چقدر دوستم داري ،
اشك از چشمانم ريخت و از چشمان خيسم فهميدي كه عاشقت هستم
حس كن آنچه در دلم ميگذرد ، دلم مثل دلهاي ديگر نيست كه دلي را بشكند
تو كه باشي چرا ديگر به چشمهاي ديگران نگاه كنم ،
تو كه مال من باشي چرا بخواهم از تو دل بكنم
وقتي محبتهايت ، آن عشق بي پايانت به من زندگي ميدهد چرا بخواهم زندگي ام را
جز تو با كسي ديگر قسمت كنم ، چرا بخواهم قلبم را شلوغ كنم؟
همين كه تو در قلبمي ، انگار يك دنياي عاشقانه در قلبم برپاست
عشقت در قلبم بي انتهاست
همين كه تو در قلبمي بي نيازم از همه كس ،
تو را ميخواهم و يك كلام فقط تو را ، همين و بس!
دلم بسته به دلت ، هيچ راهي ندارد حتي اگر مرگ بخواهد مرا جدا كند از قلبت
ديگر تمام شد ، تو در من حك شده اي، اي جان من ،تو همه چيز من شده اي!
از نگاهت خواندم كه مرا ميخواهي ، از آن نگاه شد كه در قلب مهربانت گم شدم ،
تا خواستم خودم را پيدا كنم اسير شدم ، تا خواستم فرار كنم ، عاشقت شدم!
از نگاهت خواندم تو هماني كه من ميخواهم ، آنقدر پيش خود گفتم ميخواهت ،
كه آخرسر تو شدي مال من ، شدي يار و عشق بي پايان من
از نگاهت خواندم ، چند سطر از شعر زندگي را ...
نگاهم كردي و خواندي آنچه چشمانم مرا ديوانه كرده است ،
و آخر فهميدي كه قلبم تو را انتخاب كرده است
چه انتخاب زيبايي بود ، از همان اول هم دلم به دنبال يكي مثل تو بود ،
و اينك پيدا كرده ام تو را ، تويي كه ديگر مثل و مانندي نداري،
در قلبت جز من ، جايي براي كسي نداري!


دسته ها : دل نوشته
شنبه 21 4 1393 11:8
دغدغه  اين است كه اين روزها در سرزميني زندگي ميكنم  


كه دختران آن هرزه شده اند


پسران هرزه پرست


من امروز ايستادم و براي ايستادنم هزاران بار افتادم


چه كسي مي گويد كه گراني اينجاست؟


دوره ارزاني است


شرافت ارزان ... تن ارزان و دروغ از همه چيز ارزانتر


تن مرد و نامرد يكيست


زمان مي گذرد تا بداني مرد كيست
دسته ها : حرف من
دوشنبه 16 4 1393 22:22
به خودم مي گويــــم :
 اگر توانستي هر شب يك جـــزء
 نشد ... نيم جـــزء
 نشد ... يك حـــزب
 نشد ... دو صــفحه
 نشد ... يك صفحه قرآن بخوان
 اگر هم يك شب حال قرآن خواندن نداشتي
 قـــرآن را بــردار ، باز كن ، چند لحظه نگاه كن ، ببــوس و بعد بـــرو و بخواب
 ◄ اما بــي قـــرآن نمــان ...
 ♥•٠·
دسته ها : مذهبي
شنبه 7 4 1393 20:12
«ذوالفقار» به فتح فا و كسر آن، اسم شمشير رسول الله(ص) است.‏ در وجه تسميه اين شمشير گفته‏ اند: پشت آن خارهاي پست و بلندي مانند ستون فقرات آدمي داشته است.

ماجراي ذوالفقار، از يكي از جنگ هاي صدر اسلام نشأت مي گيرد. جنگ احد يكي از...
دسته ها : داستانك
شنبه 7 4 1393 19:36
دزدي را آوردند پيش خليفه تا حكمش را صادر كند.معتصم،دانشمندان را جمع كرد. قاضي القضات گفت:”چون آيه تيمم حد دست را از مچ تعين كرده ،پس بايد دستش را از مچ قطع كرد.
ديگري گفت : خداوند براي وضو دست را از آرنج مي داند پس بايد از آرنج قطع شود.
معتصم هم گفت چون بعضي دست را از انگشتان تاشانه ميدانند، بهتر است دست را تا شانه قطع كنيم.نظر تو چيست ابو جعفر(امام جواد)؟ديگران حكم صادر كردند و تو هم شنيدي.
همه اشتباه كردند . بايد فقط انگشتانش قطع شود.چون كف دست از هفت جا ، جايگاه سجده است و جايگاه هاي سجده مال خداست. ما نمي توانيم به جايگاه هاي سجده آسيبي برسانيم.
همه شان ساكت شدند.
دسته ها : داستانك
شنبه 7 4 1393 15:41
كودكي با پاهاي برهنه بر روي برفها ايستاده بود وبه ويترين فروشگاهي نگاه ميكرد............

زني در حال عبور او را ديد او را به داخل فروشگاه برد وبرايش لباس و كفش خريد گفت:مواظب خودت باش.......

كودك به چشم هاي زن خيره شد وگفت:

ببخشيد خانم شما........

 شما خدا هستيد؟

زن لبخند زد وگفت: نه..........

من فقط يكي از

 بنده هاي خدا هستم.

كودك گفت : مطمئن بودم با او نسبتي داريد........

گاهي ديده ايد كساني را كه بخاطر نسبت داشتن با شخص بزرگي مباهات ميكنند؟!

 به راستي چه افتخاري بالاتر از اينكه مابا خدانسبت داريم؟!

انسان ها خدا نميشوند اما ميتوانند خداگونه باشند

 و انسان خداگونه كارهاي خدايي  ميكند

 بايد كه مهربان بود

 بايد كه عشق ورزيد

زيراكه زنده بودن

 هر لحظه احتماليست ...........
دسته ها : داستانك
شنبه 7 4 1393 14:53


گفت:كسي دوستم ندارد.مي داني كه چه قدر سخت است، اين كه كسي دوستت نداشته باشد؟

تو براي دوست داشتن بود كه جهان را آفريدي ، حتي تو هم بدون دوست داشتن...

خدا هيچ نگفت.

گفت:به پاهايم نگاه كن! ببين چقدر چندش آور است.چشم ها را آزار مي دهم
.
دنيا را كثيف مي كنم. آدم هايت از من مي ترسند. مرا مي كشند .براي اين كه زشتم. زشتي جرم است.

خدا هيچ نگفت.

گفت :اين دنيا فقط مال قشنگ هاست. مال گل ها و پروانه ها. مال قاصدك ها .مال من نيست.

خدا گفت:دوست داشتن يك گل،دوست داشتن يك پروانه يا قاصدك كار چنداني نيست.

اما دوست داشتن يك سوسك ، دوست داشتن "تو"كاري دشوار است.

دوست داشتن ، كاريست آموختني و همه كس،رنج آموختن را نمي برند.

ببخش، كسي را كه تو را دوست ندارد،زيرا هنوز مومن نيست.

مومن همه را دوست مي دارد.زيرا همه ؛از من است و من زيبايم چشم هاي مومن جز زيبا،نمي بيند. زشتي

در چشم هاست.آن كه بين آفريده هاي من خط كشيد،شيطان بود.

حالا قشنگ كوچكم!نزديك تر بيا و غمگين نباش.

دسته ها : داستانك
پنج شنبه 5 4 1393 15:32
...........اما آنانكه راه دعوت نوح را بر قلوب خويش بسته بودند و قبل از دعوت نوح بدبختي آنان را فرا گرفته بود به نوح ايمان نياوردند و هدايت نگرديدند...

جبهه ي مخالف ؛نوح پيغمبر خدا را خطاب كرده گفتند:تو فقط مانند يكي از ما مردم،بشري و اگر خدا اراده كرده بود پيغمبري بفرستد فرشته ميفرستاد تا به حرف او گوش كنيم ودعوتش را قبول....

دسته ها : داستانك
چهارشنبه 4 4 1393 13:15
پســـر : ميشـــه شمـــاره بدين
 دختــــر : 17_ 32
 پســـر شگفت زده : اين چـــه نوع شمـــــاره ايست؟

دختــــر: قــــرآن ســـوره 17 آيه 32


دسته ها : دل نوشته
چهارشنبه 4 4 1393 12:46
روزگاري دراز بود كه قوم نوح بت پرستي ميكردند.بتها را خدايان خويش قرار داده بودندو از آنها اميد خير داشتند.

اين بتها نام هاي مختلفي داشتند:ود,سواع,يعوق و نسر.اين بتها را طبق دستور ناداني خويش و جلوه دادن هوا و هوس براي اجتماع خود در نظر گ فته بودند تا آنها را پرستش كنند.خدا نوح را كه مردي خوش بيان و شيرين زبان بود و عقلي شايسته و حلمي فراوان داشت براي ارشاد آنان فرستاد....

نوح از نعمت صبر در مقابل لجاجتها و قدرت پاسخ دادن به استدلالها بهرمند و از روشهاي اقناعي آگاه بود.

نوح اين ملت را بسوي خدا دعوت كرد ولي اعتنايي نكردند.به آنان اعلام خطركرد,خود را به كوري و كري زدند.ثواب خدا را براي آنان تشريح كردتا ميل به كارهاي خوب پيدا كنند ولي انگشتان خود را در گوشهاي خويش گذاشتند وكوچكترين توجهي به نوح نكردند.اما نوح به مباحثه ومجادله با آنها پرداخت با آنان از راه صبر و خوشرفتاري و حلم وارد شد.كلمات شيرين خود را برايشان بيان كرز اما ضعف ايمان آنان اميد نوح را ضعيف نساخت و نگذاشت نااميدي به قلبش راه يابد بلكه كوششش در ابلاغ رسالت خويش افزايش يافت.

نوح روز و شب ,مخفي و آشكار ,آنان را بسوي خدا دعوت كرد فكر آنان را به رمز وجود و ايجاد كاءنات :شب تاريك,آسمانستاره دار ,ماه شناور و خورشيد درخشان متوجه ساخت.

نوح فكر آنان را به زميني كه از ميان آننهرها جاريست و در ميان آن كشاورزي و محصول زمين رشد پيدا ميكند,با بياني فصيح و برهاني صحيح سوق داد.درباره خداي يكتا و قدرت پراكنده عجيب او برايشان سخن گفت.

...

دسته ها : داستانك
دوشنبه 2 4 1393 22:29
گفته بودم مي كشمش آخر!

امروز…

دم غروب…

وقت اذان…

دلم را با اشك آب دادم

رو به قبله خواباندمش

يك…

دو…

سه…

تمام شد!

ديگر بهانه ات را نمي گيرد!!

دسته ها : دل نوشته
يکشنبه 1 4 1393 22:35
X