.شنبه 28 شوال:مجروح شدن پيامبر اكرم ،با سنگ در طائف در هنگام تبليغ
.سه شنبه 1 ذي القعده:ولادت حضرت معصومه؛اخراج حضرت آدم از بهشت
.چهارشنبه 2 ذي القعده :روز قتل شلمغاني(مدعي امامت) به وسيله صدور حكم ارتداد او از جانب امام عصر«323قمري»
بي قرارم هر وله و شور شن را دوست دارم
خيلي بين الحرمين رو دوست دارم
نوكري براي حسين را دوست دارم
بي قرارم هر وله و شور شن را دوست دارم
اي نگارم قمر روي زمين را دوست دارم
من امير المومنين را دوست دارم
تك يله ام البنين را دوست دارم
بي قرارم زنجير زلف نگار را دوست دارم
مستي سينه زنان رو دوست دارم
بي قرارم اره اخرين حجج را دوست دارم
رضا ثامن حجج را دوست دارم
منتطر هاي فرج را دوست دارم
پسر كوچكي وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. روي جعبه رفت تا دستش به دكمه هاي تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مكالماتش گوش مي داد.
پسرك پرسيد: خانم، مي توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن هاي حياط خانه تان را به من بسپاريد؟
زن پاسخ داد: كسي هست كه اين كار را برايم انجام مي دهد.
پسرك گفت: خانم، من اين كار را با نصف قيمتي كه به او مي دهيد، انجام خواهم داد.
زن در جوابش گفت كه از كار اين فرد كاملا راضي است.
پسرك بيشتر اصرار كرد و پيشنهاد داد: خانم، من پياده رو و جدول جلوي خانه را هم براي تان جارو مي كنم. در اين صورت شما در يكشنبه زيباترين چمن را در كل شهر خواهيد داشت. مجددا زن پاسخش منفي بود. پسرك در حالي كه لبخندي بر لب داشت، گوشي را گذاشت.
مغازه دار كه به صحبت هاي او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اينكه روحيه خاص و خوبي داري دوست دارم كاري به تو بدهم. پسر جوان جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را مي سنجيدم. من همان كسي هستم كه براي اين خانم كار مي كند.
نه نميداني!
هيچكس نميداند
پشت اين چهره ي آرام،
در دلم چه مي گذرد!
نه نميداني!
هيچكس نميداند
اين آرامش ظاهر و اين دل نا آرام
چقدر خسته ام ميكند…
مردي در كنار رودخانهاي ايستاده بود.
ناگهان صداي فريادي را شنيد و متوجه شد كه كسي در حال غرق شدن است.
فوراً به آب پريد و او را نجات داد…
اما پيش از آن كه نفسي تازه كند فريادهاي ديگري را شنيد و باز به آب پريد و دو نفر ديگر را نجات داد!
اما پيش از اين كه حالش جا بيايد صداي چهار نفر ديگر را كه كمك ميخواستند شنيد …!
او تمام روز را صرف نجات افرادي كرد كه در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ،غافل از اين كه چند قدمي
بالاتر ديوانهاي مردم را يكي يكي به رودخانه ميانداخت…!
اگر براي تو شعري عاشقانه بخوانم
اين شعر تا ابد با تو خواهد زيست
حتي وقتي كه من ديگر نباشم
يا وقتي كه ديگر ميان ما عشقي نباشد
شعر عاشقانه بيشتر از آدمها مي ماند
عاشقانت تو را ترك مي كنند
اما شعر عاشقانه
هميشه با تو خواهد بود
پس بگذار برايت شعري عاشقانه بخوانم!
شعري از اعماق جان٫
كه مرا به ياد تو آورد......
شعري كه هميشه با تو بماند
شب و روزم گذشت به هزار آرزو
نه رسيدم به خويش، نه رسيدم به او
نه سلامم سلام، نه قيامم قيام
نه نمازم نماز، نه وضويم وضو
دل اگر نشكند به چه ارزد نماز
نه بريز اشك چشم، نه ببر آبرو
نه به جانم شرر، نه به حالم نظر
نه يكي حسبحال، نه يكي گفتوگو
نه به خود آمدم، نه ز خود ميروم
نه شدم سربلند، نه شدم سرفرو
همه جا زمزمه است، همه جا همهمه است
همه جا «لاشريك... »، همه جا «وحده... »
نبرد غير اشك، دل ما را به راه
نكند غير آه، دل ما را رفو
نشوي تا حزين هله با مِي نشين
هله سر كن غزل، هله تر كن گلو
به سر آمد اجل، نسرودم غزل
همهاش هوي و هاي، همهاش هاي و هو
هله امشب ببر به حبيبم خبر
كه غمش مال من، كه دلم مال او
هله از جانِ جان، چه نوشتي؟ بخوان !
هله گوش گران! چه شنيدي؟ بگو !
بِبَريدم به دوش، به كوي ميفروش
كه شرابم شراب، كه سبويم سبو.....
خانداني شيعي كه در سده هاي 2و1 ق محدثّان و فقهاي نامداري از آن برخاستند و به همين علت اين خاندان معروفيت بسيار يافت. اين خانواده اهل كوفه بوده، اما به سبب ارتباط بازرگاني مستمّر افراد آن با حلب، به حلبي شهرت يافته اند.مشاهير آل شعبه 9تن اند: ابوشعبه، علي، عمر، عبيدالله، محمد، عمران، عبدالاعلي، احمد و يحيي.
ابوشعبه از امام حسن و امام حسين(ع)، علي، عمر، عبيدالله، عمران و عبدالاعلي از امام صادق(ع)، محمد و يحيي از امام باقر و امام صادق(ع)، و احمد از امام صادق(ع) و امام رضا(ع) روايت كرده همۀ آنان مورد وثوق اند.
عبيدالله بن علي كتاب معتبري در فقه دارد كه امام صادق(ع) آن را ستوده و به گفتۀ شيخ طوسي، نخستين اثر فقهي شيعه است.محمد بن علي نيز رساله اي در فقه دارد وبه احمد و يحيي نيز كتبي نسبت داده شده است.
دلم به كما رفته ؛ براي مردنش دست به دعا شويد …
تقصير من نيست تقصير معلم فارسيمه كه به من ياد نداد “من” با هر “تو”يي “ما” نميشه … :
هر كه آيد گويد: گريه كن، تسكين است گريه آرام دل غمگين است
چند سالي است كه من مي گريم در پي تسكينم ولي اي كاش كسي مي دانست
چند دريا بين ما فاصله است من و آرام دل غمگينم
خاطرات را بايد سطل سطل ازچاه زندگي بيرون كشيد . . .
خاطرات نه سر دارند و نه ته . . .
بي هوا مي آيند تا خفه ات كنند . . .
ميرسند . . .
گاهي وسط يك فكر . . .
گاهي وسط يك خيابان . . .
سردت مي كنند . . .
داغت ميكنند . . .
رگ خوابت را بلدند . . .
زمينت مي زنند . . .
خاطرات تمام نمي شوند .
وقتي كه چشم بسته
روي طنابي كه يك سرش در دست تو بود ،
بنــد بازي مي كردم ...
دريافتم كه هميشه در عشق ،
مساله اعتماد بوده است.
ميان چشم هاي بسته من و
دست هاي لرزان تــو !!
در اين حالت كه گرسنگى شديد، بر مسلمانان مستولى گرديده بود و آنان با خوردن گوشتحيواناتى كه خوردن آنها مكروه است، گرسنگى را برطرف مىكردند، چوپان سياه چهرهاى كه براى يهوديان گلهدارى مىكرد، حضور پيامبر شرفياب گرديد و درخواست نمود كه حقيقت اسلام را بر او عرضه بدارد.او در همان جلسه بر اثر سخنان نافذ پيامبر ايمان آورد، و گفت: اين گوسفندان همگى در دست من امانت است، و اكنون كه رابطه من با صاحبان گوسفندان بريده شد، تكليف من چيست؟ !
پيامبر در برابر ديدگان صدها سرباز گرسنه، با كمال صراحت فرمود: «در آئين ما خيانتبه امانتيكى از بزرگترين جرمها است.بر تو لازم است همه گوسفندان را تا در قلعه ببرى و همه را به دست صاحبانشان برسانى» .او دستور پيامبر را اطاعت نمود و بلافاصله در جنگ شركت كرد و در راه اسلام جام شهادت نوشيد. (11)
آرى، پيامبر نه تنها در دوران جوانى، لقب «امين» گرفته بود، بلكه در تمام حالات امين و درستكار بود.در تمام دوران محاصره، رفت و آمد گلههاى قلعه، در صبح و عصر، كاملا آزاد بود، و يك نفر از مسلمانان در فكر ربودن گوسفندان دشمن نبود. زيرا آنان در پرتو تعاليم عالى رهبر خود، امين و درستكار بار آمده بودند.تنها يك روز كه گرسنگى شديدى بر همه آنها غالب گرديده بود، دستور داد، دو راس گوسفند از گله بگيرند، و باقيمانده را رها كنند، تا آزادانه وارد دژ شوند، و اگر اضطرار شديد در كار نبود، هرگز دستبه چنين كار نميزد.از اينرو، هر موقع شكايتسربازان خود را از گرسنگى مىشنيد، دستبه دعا بلند مىكرد و مىگفت: بارالها! دژى كه مركز غذا است، به روى سربازان بگشا و هرگز اجازه نمىداد، بدون فتح و پيروزى به اموال مردم دستبرد زنند. (12)
با در نظر گرفتن اين مراتب، غرضورزى گروهى از خاورشناسان تاريخ معاصر روشن مىگردد.آنان براى كوچك كردن اهداف عالى اسلام، سعى مىكنند اثبات كنند كه نبردهاى اسلام براى غارتگرى و گردآوردن غنائم بوده و سربازان اسلام در موقع جنگ و نبرد خود را ملزم به اجراء اصول عدالت نمىدانستهاند.ولى جريان فوق و امثال آن كه در صفحات تاريخ ثبت گرديده است، گواه گويايى بر دروغپردازى آنان مىباشد.زيرا پيامبر در سختترين لحظات، لحظاتى كه سربازان فداكار وى با مرگ و گرسنگى دستبه گريبان بودند، اجازه نمىدهد چوپان گله به صاحبان يهودى خود خيانت ورزد، در صورتى كه مىتوانست همه آنها را يكجا مصادره كند.
روزي تو را در باورم جا مي دهم با عشق
دل را به دست موج دريا مي دهم با عشق
درشعر هايم مي كشم تصوير چشمت را
ابيات خود هديه به دنيا مي دهم با عشق
شايد كه آرامش بگيرد قلب تنهايت
تن را به دستان توانا مي دهم با عشق
با آسمان طرحي برايت مي زنم در دل
رنگ صفا بر آينه ها مي دهم با عشق
در هر غزل با يك بغل احساس دلتنگي
گل بوسه ها ي نازو زيبا مي دهم با عشق
هر قافيه تكرار يك احساس پر درديست
در هر نگاهت باز امضا مي دهم با عشق
پيرمردي مشكل شنوايي داشته و هيچ صدايي رو نمي تونسته بشنوه.
بعد از چند سال بالاخره با يك دارويي خوب مي شه.
دو سه هفته مي گذره و مي ره پيش دكترش كه بگه گوشش حالا مي شنوه.
دكتر خيلي خوشحال مي شه و مي گه:
خانواده شما هم بايد ظاهرا خيلي خوشحال باشن كه شنوايي تون رو بدست آورديد.
پيرمرد مي گه: نه، من هنوز بهشون چيزي نگفته ام!
هر شب مي شينم و به حرف هاشون گوش مي كنم…
فقط تنها اتفاقي كه افتاده اينه كه
توي اين مدت تا حالا چند بار وصيت نامه ام رو عوض كرده ام!