در اين حالت كه گرسنگى شديد، بر مسلمانان مستولى گرديده بود و آنان با خوردن گوشتحيواناتى كه خوردن آنها مكروه است، گرسنگى را برطرف مىكردند، چوپان سياه چهرهاى كه براى يهوديان گلهدارى مىكرد، حضور پيامبر شرفياب گرديد و درخواست نمود كه حقيقت اسلام را بر او عرضه بدارد.او در همان جلسه بر اثر سخنان نافذ پيامبر ايمان آورد، و گفت: اين گوسفندان همگى در دست من امانت است، و اكنون كه رابطه من با صاحبان گوسفندان بريده شد، تكليف من چيست؟ !
پيامبر در برابر ديدگان صدها سرباز گرسنه، با كمال صراحت فرمود: «در آئين ما خيانتبه امانتيكى از بزرگترين جرمها است.بر تو لازم است همه گوسفندان را تا در قلعه ببرى و همه را به دست صاحبانشان برسانى» .او دستور پيامبر را اطاعت نمود و بلافاصله در جنگ شركت كرد و در راه اسلام جام شهادت نوشيد. (11)
آرى، پيامبر نه تنها در دوران جوانى، لقب «امين» گرفته بود، بلكه در تمام حالات امين و درستكار بود.در تمام دوران محاصره، رفت و آمد گلههاى قلعه، در صبح و عصر، كاملا آزاد بود، و يك نفر از مسلمانان در فكر ربودن گوسفندان دشمن نبود. زيرا آنان در پرتو تعاليم عالى رهبر خود، امين و درستكار بار آمده بودند.تنها يك روز كه گرسنگى شديدى بر همه آنها غالب گرديده بود، دستور داد، دو راس گوسفند از گله بگيرند، و باقيمانده را رها كنند، تا آزادانه وارد دژ شوند، و اگر اضطرار شديد در كار نبود، هرگز دستبه چنين كار نميزد.از اينرو، هر موقع شكايتسربازان خود را از گرسنگى مىشنيد، دستبه دعا بلند مىكرد و مىگفت: بارالها! دژى كه مركز غذا است، به روى سربازان بگشا و هرگز اجازه نمىداد، بدون فتح و پيروزى به اموال مردم دستبرد زنند. (12)
با در نظر گرفتن اين مراتب، غرضورزى گروهى از خاورشناسان تاريخ معاصر روشن مىگردد.آنان براى كوچك كردن اهداف عالى اسلام، سعى مىكنند اثبات كنند كه نبردهاى اسلام براى غارتگرى و گردآوردن غنائم بوده و سربازان اسلام در موقع جنگ و نبرد خود را ملزم به اجراء اصول عدالت نمىدانستهاند.ولى جريان فوق و امثال آن كه در صفحات تاريخ ثبت گرديده است، گواه گويايى بر دروغپردازى آنان مىباشد.زيرا پيامبر در سختترين لحظات، لحظاتى كه سربازان فداكار وى با مرگ و گرسنگى دستبه گريبان بودند، اجازه نمىدهد چوپان گله به صاحبان يهودى خود خيانت ورزد، در صورتى كه مىتوانست همه آنها را يكجا مصادره كند.
نقطه اى را كه از نظر اصول نظامى چندان حائز اهميت نبود، و سربازان يهود كاملا بر آنجا تسلط داشتند، و حاجب و مانعى از هدف گيرى و تيراندازى دشمن و سنگباران كردن مركز اردوى اسلام نبود.روى اين جهت، يكى از دلاوران كارآزموده اسلام، به نام «حباب بن منذر» ، حضور پيامبر رسيد و چنين گفت: اگر شما به فرمان خدا در اين نقطه فرود آمده ايد، من كوچكترين اعتراضى بر اين مطلب ندارم.زيرا دستور خداوند بالاتر از هرگونه نظر و پيشبينى ما است، ولى اگر فرود در اين نقطه يك امر عرفى و عادى است، بطورى كه افسران مىتوانند در آن اظهار نظر كنند، در اين صورت ناچارم بگويم كه اين نقطه، چشم انداز دشمن است، و در نزديكى دژ «نسطاة» قرار گرفته، و تيراندازان دژ بر اثر نبودن نخل و خانه، مىتوانند قلب لشكر را هدفگيرى كنند.
پيامبر با استفاده از يكى از اصول بزرگ اسلام (اصل مشاوره) و احترام به افكار ديگران چنين فرمود: اگر شما نقطه بهترى را معرفى نمائيد، آنجا را اردوگاه خود قرار مىدهيم. «حباب» ، پس از بررسى اراضى خيبر، نقطهاى را تعيين نمود، كه در پشت نخلها قرار گرفته بود.در نتيجه، ستاد جنگ به آنجا انتقال يافت، و در طول مدت تسخير خيبر، هر روز افسران و پيامبر از آنجا بسوى دژها مىآمدند و شبانگاه به ستاد ارتش باز مى گشتند. (7)
درباره جزئيات نبرد خيبر نمىتوان نظر قاطع ابراز كرد، ولى از مجموع كتابهاى تاريخ و سيره چنين استفاده مى شود كه سربازان اسلام، دژها را يك يك محاصره مىكردند، و كوشش مىنمودند كه ارتباط دژ محاصره شده را از دژهاى ديگر قطع نمايند، و پس از گشودن آن دژ، به محاصره دژ ديگر مى پرداختند.دژهائى كه با يكديگر ارتباط زيرزمينى داشتند و يا رزمندگان و دلاوران آنها به دفاع سرسختانه برمى خاستند، گشودن آنها به كندى صورت مى گرفت، ولى دژهائى كه رعب و ترس بر فرماندهان آنها مستولى گشته، و يا روابط آنها با خارج به كلى بريده شده بود، تسلط بر آنها به آسانى انجام مىگرفت و قتل و خونريزى كمتر اتفاق مىافتاد و كار به سرعت زياد پيش مى رفت.
به عقيده گروهى از تاريخ نويسان، نخستين دژى كه از خيبر پس از رنجهاى فراوان، به دست ارتش اسلام افتاد، دژ «ناعم» بود.گشودن اين دژ به قيمت كشته شدن يكى از سرداران بزرگ اسلام، به نام «محمود بن مسلمة انصارى» و زخمى گشتن پنجاه تن از سربازان اسلام تمام شد.افسر مزبور به وسيله سنگ بزرگى كه از بالا پرتاب كرده بودند، كشته شد، و همان لحظه جان سپرد و بنا به نقل ابن اثير، در «اسد الغابه» (8) پس از سه روز جان سپرد و پنجاه سرباز زخمى براى پانسمان به نقطه اى كه در لشكرگاه براى اينكار اختصاص داده شده بود، انتقال يافتند و همگى پانسمان شدند. (9) همچنين، دستهاى از زنان «بنى الغفار» كه به اجازه پيامبر به خيبر آمده بودند، در يارى مسلمانان، و پانسمان مجروحان و ساير خدماتى كه براى زن در اردوگاه مشروع بود، فداكارى و جانبازى عجيبى از خود نشان مى دادند. (10)
شوراى نظامى تصويب نمود كه پس از فتح دژ «ناعم» ، سربازان متوجه قلعه «قموص» شوند و رياست اين دژ با فرزندان «ابى الحقيق» بود.اين دژ با فداكارى سربازان اسلام گشوده شد، و «صفيه» ، دختر «حيى بن اخطب» كه بعدها در رديف زنان پيامبر قرار گرفت، اسير گرديد.
اين دو پيروزى بزرگ روحيه سربازان اسلام را تقويت كرد، و رعب و وحشت بر قلوب يهوديان مستولى گشت.ولى مسلمانان از نظر مواد غذايى در مضيقه عجيبى قرار گرفته بودند، بطورى كه براى رفع گرسنگى، از گوشت برخى از حيوانات كه خوردن گوشت آنها مكروه است استفاده مى نمودند.و دژى كه مواد غذايى فراوانى در آنجا بود، هنوز به دست مسلمانان نيافتاده بود.