معرفی وبلاگ
سلام من مرصاد هستم با يه شخصيت عادي متمايل به شاد عاشق درس بودم ولي به دليل نامردي و وحشی گری بعضي از معلمين که فقط کتک زدن بلد بودن از درس زده شدم هدفم از ايجاد اين وبلاگ ايجاد دوستي هاي معقول و سالم در فضاي مجازي است امیدوارم بعداز دیدن این وبلاگ از مطالب درج شده راضی باشید به امید دیدار. (به نظر شما اگر مهدی فاطمه بین ما حاضر بود چند نفر از مسئولین کشور شیعه ایران را در پست خود ابقا می کرد؟!) ايميل من: mersadnemati@yahoo.com
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1009338
تعداد نوشته ها : 252
تعداد نظرات : 98

فریاد بی صدا

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
بـنام خداي بهار آفرين 
 بهار آفرين را هزار آفرين
به جمشيد و آيين پاكش درود
 كه نوروز از او مانده در يادبود . . .
 
درود به همراه ترينا... عزيزترينا
و دوست داشتني ترين دوستاي عزيزم...
اونايي كه هيچوقت نديدمشون ولي اونقدر با مهرو محبتن
 كه هميشه منو از راه دور شاد ميكنن
و افتخار اينو بهم ميدن كه هر جايي از ايران يا حتي دنيا دوستاي عزيزي داشته باشم و بدونم كه هيچ كجا وتنها نيستم
حتي با وجود كم بودنم كنارتون تو اين مدت آخر سال بازم از مهرتون بي نصيب نبودم و فقط ميتونم بگم
ممنون ... ممنون ... ممنون...
يك نفر همره باد
آن يكي همسفر شعر و شميم
يك نفر خسته از اين دغدغه ها
آن يكي منتظر بوي نسيم
همه هستيم در اين شهر شلوغ
اين كفايت كه همه ياد هميم...
«با تشكر از پرديس السادات حسيني»
دسته ها : حرف من
سه شنبه 27 12 1392 18:2
مـواظـبـــ بـاشـيـد ،

 پـايـتـان را كـجـا بـر زمـيـن مـي گــذاريـد .

 √ اكـنـون " مـيـن هـايـي " از جـنـس ديـگـر در كـمـيـن شـمـاسـتـــ . . .

 مـيـن هـاي جـَنـگــ سـخـتــ ،

 ٠•● "پـاي جِـسـمـتـان " را قـطع مـي كـنـد ،

 امـا مـيـن هـاي جـَنـگــ نـَـرم ،

 ٠•● " پـَـر پـَرواز روحـتـان " را . .

دسته ها : حرف من
جمعه 16 12 1392 22:33
روزي روزگاري در روستايي در هند؛ مردي به روستايي‌ها اعلام كرد كه براي خريد هر ميمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستايي‌ها هم كه ديدند اطراف‌شان پر است از ميمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان كردند و مرد هم هزاران ميمون به قيمت 20 دلار از آنها خريد ولي با كم شدن تعداد ميمون‌ها روستايي‌ها دست از تلاش كشيدند. به همين خاطر مرد اين‌بار پيشنهاد داد براي هر ميمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت. با اين شرايط روستايي‌ها فعاليت خود را از سر گرفتند. پس از مدتي موجودي باز هم كمتر و كمتر شد تا روستايي‌ان دست از كار كشيدند و براي كشاورزي سراغ كشتزارهاي‌شان رفتند.

اين بار پيشنهاد به 45 دلار رسيد و در نتيجه تعداد ميمون‌ها آن‌قدر كم شد كه به سختي مي‌شد ميموني براي گرفتن پيدا كرد. اين‌بار نيز مرد تاجر ادعا كرد كه براي خريد هر ميمون60 دلار خواهد داد ولي چون براي كاري بايد به شهر مي‌رفت كارها را به شاگردش محول كرد تا از طرف او ميمون‌ها را بخرد.
 
در غياب تاجر، شاگرد به روستايي‌ها گفت: اين همه ميمون در قفس را ببينيد! من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به60 دلار به او بفروشيد. روستايي‌ها كه [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند پول‌هاي‌شان را روي هم گذاشتند و تمام ميمون‌ها را خريدند... البته از آن به بعد ديگر كسي مرد تاجر و شاگردش را نديد و تنها روستايي‌ها ماندند و يك دنيا ميمون.
دسته ها : داستانك
چهارشنبه 7 12 1392 22:45
X