دل عشق ترك خورد،
گل زخم نمك خورد،
زمين مرد،
زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،
فقط برد،
زمين مرد، زمين مرد ،
خداوند گواه است ،دلم چشم به راه است،
و در حسرت يك پلك نگاه است،
در اين بودن و جا ماندن و رسوا شدن ما
در اين ماندن و اين راه و ترك خوردنه چشمانه تره ما
اللهم عجل لوليك الفرج
جوان گفت: زيارت بخوانيد..
پيرمرد گفت: سواد ندارم..
جوان شروع كرد به خواندن.. سلام داد به معصومين تا امام عسكري (ع)..
جوان پرسيد: امام زمانتان را مي شناسيد؟
پيرمرد جواب داد: چرا نشناسم؟!
جوان گفت: پس سلام كنيد..
پيرمرد مرد دستش را روي سينه اش گذاشت و گفت:
«السلام عليك يا حجه بن الحسن العسكري»
جوان با لبخندي مهربانانه گفت:
« و عليك السلام و رحمه الله و بركاته»
كار ديگري نداريم ..
من و خورشيد ..
براي دوست داشتنت بيدار ميشويم ..
هر صبح …
اَللّهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبيحَةِ يَومي هَذا
گندم خال تو آن روز كه ديدم گفتم
خرمن طاعت ما
بر سر اين دانه رود...
(گروه ياران امام زمان)
چه ادعاي بزرگيست بي تو ميميرم مهدي، ادعا كردم ، كجا بدون تو مردم :( روز به روز راه ميرم يه لحظه ياد تو نميكنم :(
چه ادعاي بزرگيست بي تو ميميرم ، نشد شبي به حقيقت سراغتان گيرم، بزار يه حرفي و رو راست بهت بگم ، نه دل هواي تو كرده نه عاشقم آقا ، نه بهر ديدن رويت به فكر تدبيرم :( به همه فكري هستم بجز اينكه يبار ببينمت )
(ببخشيد آقا جونم)
لعنت به عدو كه روح تقوا را كشت
ايمان و كمال و عشق و معنا را كشت
باز آ و بگير انتقامي سنگين
از آنكه ز راه ظلم زهرا را كشت.
غرقاب غمم دگر مرا ساحل نيست
جز اشك فراق ديگرم حاصل نيست
اي مرگ بيا! كه زندگي كردن من
بي فاطمه جز خوردن خون دل نيست
چو مي اُفتد به چشمم گاهواره
نفس مي گردد از غم پُر شماره
الهي كاش محسن در برم بود
نمي شد قلبم از كين پاره پاره
يوسف زمان ما ، مهدي آل فاطمه همانند يوسف يعقوب غيبتي در حضور دارد.يوسف مدتها با برادران خود زندگي كرده بود اما برادران او را نشناختند . مدت زمان غيبت همه چيز را از ياد برادران برد ، يوسف زهرا هم غايب است ولي در كنار ماست و در ميان ما . چه تلخ و دردناك است كه با بي تفاوتي از كنار مولا و محبوبمان بگذريم بدون اينكه بشناسيم او قطب عالم امكان و هستي است .
ايشان نيز همانند يوسف در كودكي از كنار قوم خويش غايب شد . كودكي در غايت زيبايي . آن يوسف زيبا مورد حسادت برادران قرار گرفت و يوسف زهرا مورد حسادت مظلوم نمايان غاصب .
برادران يوسف خواهان مرگ او شدند اما ديگران او را بسيار دوست داشتند و عزيز مصرش كردند حضرت مهدي هم چه بسيار مورد جفاي دوستان قرار خواهد گرفت همان افرادي كه امروز منتظرش هستند اما طردش ميكنند و نمي توانند تمام الگوي محبت و عشق را تحمل كنند اما چه بسيار افراد و نا آشنايان كه مجذوب عشق او شده و باورش خواهند كرد .بياييد با خلوص دل همرنگ شويم و يك صدا فرياد كنيم يوسف زهرا بيا كه صادقانه دوستت داريم و يعقوب وار منتظرت هستيم . همانند حضرت يعقوب شويم كه عشق يوسف را و بازگشتش را باور داشت و اهميتي به سرزنش كنندگان نمي كرد و درخت نااميدي را از قلب هاي فرزندان نيز قطع مي كرد.
ما هميشه درخواندن تاريخ...
با وعده هاي پوچ دلم وا نمي شود
اين درد جز به مرگ، مداوا نمي شود
غم ميزبان ماست به هر جا كه مي رويم
اين قدر غم به سينه ما جا نمي شود
ديوارها بلندتر از قامت من است
آيا دري به روي زمين وا نمي شود؟
از هر طرف به غارت ما دست مي برند
مرهم كسي به زخم دل ما نمي شود
پيوسته سنگ مي خورم و دم نمي زنم
اما كسي در آينه پيدا نمي شود
شب را به پاي صبح بيافكن كه دير شد
جان بر لبيم و روز مبادا نمي شود
در سايه شماست كه حق راست مي شود
دنياي بي ظهور كه زيبا نمي شود
درد است اين كه مي فشرد سينه مرا
بيدار مي كند غم ديرينه مرا
آنان كه سالهاست به زنجير بسته اند
دستان زخمخورده و پر پينه مرا
سوگند خورده اند كه اين بار بشكنند
با نان و عشق حرمت آيينه مرا
حاشا كه حيله بازيشان مانعي نشد
آتشفشان شعله ور كينه مرا
تيغم غلاف مرگ شد « آقا » شتاب كن
اثبات كن به اينان، آدينه مرا
شاعر: سيّد محمّد بهشتي
تعجيل در فرج و سلامتي مولا صلوات
جهنم تاريك بود . جهنم سياه بود . جهنم نور نداشت
شيطان هر روز صبح از جهنم بيرون مي آمد و مشت مشت با خودش تاريكي ميآورد
تاريكي را روي آدم ها مي پاشيد و خوشحال بود ، اما بيش از هر چيز خورشيد آزارش مي داد ...
خورشيد ، تاريكي را مي شست . مي برد
و شيطان براي آوردن تاريكي هي راه بين جهنم و روز را مي رفت و برمي گشت و اين خسته اش كرده بود
شيطان روز را نفرين مي كرد . روز را كه راه را از چاه نشان مي داد و ديو را از آدم
شيطان با خودش مي گفت : كاش تاريكي آنقدر بزرگ بود كه مي شد
روز را و نور را و خورشيد را در آن پيچيد يا كاش …
و اينجا بود كه شيطان نابينايي را كشف كرد : كاش مردم نابينا مي شدند
نابينايي ابتداي گم شدن است و گم شدن ابتداي جهنم
اما شيطان چطور مي توانست همه را نابينا كند! اين همه چشم را چطور مي شد از مردم گرفت!
شيطان رفت و همه جهنم را گشت و از ته ته جهنم جهل را پيدا كرد
جهل را با خود به جهان آورد . جهل ، جوهر جهنم بود
حالا هر صبح شيطان از جهنم مي آيد و به جاي تاريكي ، جهل روي سر مردم مي ريزد
و جهل ، تاريكي غليظي است كه ديگر هيچ خورشيدي از پس اش بر نمي آيد
چشم داريم و هوا روشن است اما راه را از چاه تشخيص نمي دهيم
چشم داريم و هوا روشن است اما ديو را از آدم نمي شناسيم
واي از گرسنگي و برهنگي و گمشدگي
خدايا ! گرسنه ايم ، دانايي را غذايمان كن
خدايا ! برهنه ايم ، دانايي را لباس مان كن
خدايا !گم شده ايم ، دانايي را چراغ مان كن
حكيمان گفته اند : دانايي بهشت است و جهل ، جهنم
خدايا ! اما به ما بگو از جهنم جهل تا بهشت دانايي چند سال نوري ، رنج و سعي و صبوري لازم است !؟
بسم الله الرحمن الرحيم
ماهي كه در آن عشق آفريده شد و مردانگي و شرف در عطش عشق به حسين معنا گرفت
ماهي كه هيچ واژه اي گنجايش اندوه بي كرانه ي آن را ندارد
ماهي كه هر ساله خون خدا را بر آسمان دنيا مي پاشد تا ابرهاي روزمره سرخي آفتاب را نپوشاند
محرم ماه فرياد و ماه بيداري و پايداري است
محرم ماهي كه تمام تاريخ وام دار يك نيم روز آن است
ماهي كه خاك و خون و آتش و عطش و مشك و تير، رازهاي سر به مهر آنند
ماهي كه هفتاد و دو آيه ي سرخ بر صحيفه ي دل ها نازل شد و هفتاد و دو كهكشان در مدار هستي قرار گرفت
محرم؛ آمدي و عقده هاي دل ما را در برابر عشق به حسين باز كردي
محرم؛ تو طوافي عرفاني هستي در حريم هفتاد و دو نام آسماني
محرم؛ ماه دخيل بستن دل به سقاخانه هاي اشك است
باز محرمي ديگر و شور و شوقي ديگر، بعد از مدت ها چشم هايمان عاشقانگي
از سر مي گيرند و دست هايمان به تمناي عشق باز مي شوند
كيست كه آزاده باشد و محرم را به سوگ ننشيند؟!
محرم فصل آشنا شدن با خوبي هاست و فصل عاشقي كردن به حسين است
پس كيست كه حسين را چراغ راهش كند و در بيراهه هاي پر پيچ و خم گم شود؟
كيست كه گوش جان بسپارد و نام تو را اي حسين (ع) در هياهوي فرات نشنود؟
دوستش دارم...
.
.
.
.
بزرگي اش را ؛ سكوتش را ؛ عظمتش را...
ابهتش ؛ تنهاييش ؛ حكمتش ؛ و صبرش را...
و... و...و...
بودنش عادتيست...
مثل نفس كشيدن...
"خدايم" را مي گويم...!
بي قرارم هر وله و شور شن را دوست دارم
خيلي بين الحرمين رو دوست دارم
نوكري براي حسين را دوست دارم
بي قرارم هر وله و شور شن را دوست دارم
اي نگارم قمر روي زمين را دوست دارم
من امير المومنين را دوست دارم
تك يله ام البنين را دوست دارم
بي قرارم زنجير زلف نگار را دوست دارم
مستي سينه زنان رو دوست دارم
بي قرارم اره اخرين حجج را دوست دارم
رضا ثامن حجج را دوست دارم
منتطر هاي فرج را دوست دارم