در روزهاي تنهايي ، تنها نام تو آرام بخش خاطرم بود
من به ياد تو هر شب برايت چراغي روشن مي گذارم
تا در شب هاي برفي راه خانه ام را گم نكني و براي
پذيرايي از تو سبد سبد خاطره و محبت برايت روي ميز
ميگذارم و سيب هاي سبز و سرخ كال و رسيده را از
تك درخت عشقم برايت مي چينم تا بفهي تمامي
وجودم از آن توست و حاضر هستم برايت تمامي جاده هاي
انتظار را با عشق بپيمايم اكنون كه ورق هاي زندگي
تلخ و شيرين خوب و بد با هم ميگذرد چاره اي ندارم جز
آنكه باز هم به انتظارت در شبهاي برفي بنشينم...