معرفی وبلاگ
سلام من مرصاد هستم با يه شخصيت عادي متمايل به شاد عاشق درس بودم ولي به دليل نامردي و وحشی گری بعضي از معلمين که فقط کتک زدن بلد بودن از درس زده شدم هدفم از ايجاد اين وبلاگ ايجاد دوستي هاي معقول و سالم در فضاي مجازي است امیدوارم بعداز دیدن این وبلاگ از مطالب درج شده راضی باشید به امید دیدار. (به نظر شما اگر مهدی فاطمه بین ما حاضر بود چند نفر از مسئولین کشور شیعه ایران را در پست خود ابقا می کرد؟!) ايميل من: mersadnemati@yahoo.com
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1011154
تعداد نوشته ها : 252
تعداد نظرات : 98

فریاد بی صدا

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

دسته ها : مذهبي
چهارشنبه 24 2 1393 23:38
دفتر عشـــق كه بسته شـد
ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونيكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
براي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتي ميگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازي عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نميكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاريكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم
دوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تير خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقــــت بود
بشنواين التماس رو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــــ 
دسته ها : دل نوشته
شنبه 20 2 1393 22:47
كجا  بودي  وقتي  برات  شكستم                                  يخ  زده  بود  شاخه  گل تو دستم

كجا  بودي وقتي  غريبي  و  درد                             داشت  من  تنها  را ديونه ميكرد

كجا بودي  وقتي تو را  ميخواستم                        كه  دستات  آروم بشينه تو دستام

كجا بودي وقتي  كه  گريه  كردم                    از  تو  به   آسمون  گلايه  كردم

كجا  بودي   وقتي  كنار  عكسات              شبا  نشستم   به   هواي  چشمات

 كجا   بودي    تو   لحظه    نيازم      وقتي  ميخواستم   دنيامو   بسازم

كجا  بودي  ببيني  من  مي سوزم  عين  چشات سياهه رنگ وروزم

كجا  بودي   تشنه  چشمات  بودم        نبودي  من  عاشق  دنيات   بودم

كجا  بودي   وقتي   ديونت  بودم            وقتي  كه  بي قرار  شونت بودم

كجا بودي وقتي چشام به  در بود                  ترانه هام   شكايت    سفر   بود

نبودي    پيش     من    بي ستاره                         ترك ميخورد دلم  به يك اشاره

كجا بودي   وقتي  كه  پرپر  شدم                              سوختم  و از غمت خاكستر شدم

كجا    بودي     ببيني    خستگيمو                                  آب   شدن    شمعاي    زندگيمو

مي خنديدم   اما    تنم   مي لرزيد                              كجا بودي وقتي چشام مي ترسيد

كجا بودي وقتي كه اشكام ميريخت                        خون جاي گريه ازتو چشمام ميريخت

كجا  بودي  وقتي  بايد  مي موندي 
دسته ها : دل نوشته
پنج شنبه 11 2 1393 12:25
عشق چه زيبا بود اگر با تو بود



اگر فقط يك بار در چشمانت نشاني از آن مي ديدم



اگر تنها قلبت براي من مي تپيد



اگر دستانت گرمي مي داد به دستانم



اگر طنين صداي زيبايت در گوشم يك بار ديگر مي پيچيد



اگر واژه ي دوستت دارم را به زبان مي آوردي



اگر فقط من بودم و تو بودي و ديگر خدا



اگر رخصت ورود به قلبت را مي دادي



اگر تمام دنيايم توبودي



حال ميبينم عشق چيزي است در روياي خيالم
دسته ها : دل نوشته
سه شنبه 2 2 1393 22:20
هيزم شكني مشغول قطع كردن يه شاخه درخت بالاي رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.
 وقتي در حال گريه كردن بود، يه فرشته اومد و ازش پرسيد: چرا گريه مي كني؟
 هيزم شكن گفت: تبرم توي رودخونه افتاده.
 فرشته رفت و با يه تبر طلايي برگشت و از هيزم شكن پرسيد:"آيا اين تبر توست؟"
 هيزم شكن جواب داد: "نه"
 فرشته دوباره به زير آب رفت و اين بار با يه تبر نقره اي برگشت و پرسيد: آيا اين تبر توست؟
 دوباره، هيزم شكن جواب داد: "نه".
 فرشته باز هم به زير آب رفت و اين بار با يه تبر آهني برگشت و پرسيد: آيا اين تبر توست؟
 جواب داد: آره.
 فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هيزم شكن خوشحال روانه خونه شد.
 روزي ديگر هيزم شكن وقتي داشت با زنش كنار رودخونه راه مي رفت زنش افتاد توي همان رودخانه. هيزم شكن داشت گريه مي كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسيد كه چرا گريه مي كني؟ اوه فرشته، زنم افتاده توي آب.
 فرشته رفت زير آب و با جنيفر لوپز برگشت و پرسيد: زنت اينه؟ هيزم شكن فرياد زد: آره!
 فرشته عصباني شد. " تو تقلب كردي، اين نامرديه "
 هيزم شكن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. مي دوني، اگه به جنيفر لوپز "نه" مي گفتم تو مي رفتي و با كاترين زتاجونز مي اومدي.و باز هم اگه به كاترين زتاجونز "نه" ميگفتم، تو مي رفتي و با زن خودم مي اومدي و من هم مي گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من مي دادي. اما فرشته، من يه آدم فقيرم و توانايي نگهداري سه تا زن رو ندارم، و به همين دليل بود كه اين بار گفتم آره !!!
دسته ها : طنز
جمعه 29 1 1393 11:23
1-ما رو از شعب ابيطالب خارج و به قبرستان بقيع وارد كردي

 2-مسكن مهر رو تعطيل كردي

 3 - بنزين بي كيفيتتون رو تا دو هفته ديگه گرون تر بهمون ميدي

 3-آب و برق و گاز رو ۲۵ درصد گرون تر ميكني

 4-تورم رو (فقط تو آمارهات) مهار كردي

 5-آبرومون رو جلوي آمريكا بردي و تحقيرمون كردي

 6 - بيخيال توليد و اشتغال شدي و چسبيدي به مذاكرات

 7-كم كم داري يارانه هامون رو هم قطع ميكني

 8-ما رو قبل از عيد واسه چهار تا دونه تخم مرغ و برنج هندي به صف كردي

 9-براي تغيير مسئولين به جاي داس از كمباين استفاده كردي

 10- هر كس ازت انتقاد كنه رو بيسواد ميخوني

 11 - هر جا كم مياري تقصير ها رو گردن دولت قبل ميندازي
 آقاي روحاني مچكريم...

 يواش يواش داريم از شرايط بخور و نمير به شرايط نخور و بمير تغيير وضعيت مي‌ديم!...

 باشد كه رستگار شويم...
دسته ها : حرف من
جمعه 29 1 1393 11:15
من آمده ام تا حرفي را بگويم و آن را خواهم گفت .
اگر پيش از به زبان آوردن آن مرگ مرا دريابد،
فردا آن را بر زبان مي آورد.

 

زيرا فردا هيچ رازي را در كتاب ابديت پنهان نمي گذارد.
من آمده ام تا در شكوه و روشنايي عشق و زيبايي، زندگي كنم.

 

من اين جايم، مردم نمي توانند مرا از زندگيم تبعيد كنند.
اگر آنها چشمانم را درآورند
من به نجواي عشق و نغمه هاي زيبايي و سرور گوش خواهم سپرد.

 

اگر آنها بخواهند مرا از شنيدن بازدارند،
من وجد و سرور را در نوازش نسيم خواهم يافت
كه آميخته اي از رايحه زيبايي و حلاوت نفس عاشقان.

 

و اگر هوا را از من دريغ كنند

من با روحم زندگي خواهم كرد ، زيرا روح ، خواهر عشق و زيبايي است.
من آمده ام تا براي همه و در ميان همه باشم.

 

روزهايي خواهند آمد كه آنچه من اكنون در خلوت خويش انجام مي دهم،
در پيشگاه مردم آشكار و باب خواهند شد.

 

و آنچه من امروز با يك زبان مي گويم،
فردا آن را با زبان هاي بي شمار باز خواهد گفت .

 

هيچكس و تنها هيچكس همه كس من
دسته ها : دل نوشته
پنج شنبه 28 1 1393 21:55
قبرستان «پلي به بهشت» در پارك فرهنگي و طبيعي «اكسكارت» مكزيك، از قبرستان‌هاي غيرعادي اين كشور است كه ساختار آن بر مبناي تقويم گريگوري تعيين شده است. اين قبرستان روي تپه‌اي قرار دارد كه از 7 طبقه به نشانه 7 روز هفته برخوردار است و 365 مقبره رنگارنگ نيز به نشانه روزهاي سال در اطراف آن قرار گرفته‌اند. ورودي اصلي اين قبرستان نيز 52 پله دارد كه نشان‌دهنده هفته‌هاي سال است.
طراحي و مواد به كار رفته در قبرها كاملا با هم فرق دارد، به‌طوري كه يكي از مقبره‌ها شبيه يك كليساي مشهور است و مقبره‌اي ديگر شبيه به يك تخت خواب با متكاهاي آن طراحي شده است.
دسته ها : جهانگردي
شنبه 23 1 1393 13:18


عشق يعني سوختن ها از درون



عشق يعني سوختن تا ساختن


عشق يعني دل تراشيدن ز گل


عشق يعني گم شدن در باغ دل


عشق يعني تو ملامت كن مرا


عشق يعني مي ستايم من تو را


عشق يعني در پي تو در به در


عشق يعني يك بيابان درد سر


عشق يعني با تو آغاز سفر


عشق يعني قلبي آماج خطر


عشق يعني تو بران از خود مرا


عشق يعني باز مي خوانم تو را


عشق يعني بگذري از آبرو


عشق يعني كلبه هاي آرزو


عشق يعني با تو گشتن هم كلام


عشق يعني شاخه اي گل در سبد


عشق يعني دل سپردن تا ابد


عشق يعني سروهاي سر بلند


عشق يعني خارها هم گل كنند


عشق يعني تو...
دسته ها : دل نوشته
جمعه 15 1 1393 18:58
از هنگامي كه خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز مي‌گذشت.
فرشته‌اي ظاهر شد و گفت: "چرا اين همه وقت صرف اين يكي مي‌فرماييد؟"

خداوند پاسخ داد:
"دستور كار او را ديده‌اي‌؟
بايد دويست قطعه متحرك داشته باشد، كه همگي قابل جايگزيني باشند.
بايد بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شكر و غذاي شب مانده كار كند.

دامني داشته باشد كه همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتي از جايش بلند شد ناپديد شود.
بوسه‌اي داشته باشد كه بتواند همه دردها را، از زانوي خراشيده گرفته تا قلب شكسته، درمان كند."
فرشته سعي كرد جلوي خدا را بگيرد.
"اين همه كار براي يك روز خيلي زياد است. باشد فردا تمامش بفرماييد."
خداوند گفت :
"نمي شود!!

چيزي نمانده تا كار خلق اين مخلوقي را كه اين همه به من نزديك است، تمام كنم.
از اين پس مي تواند هنگام بيماري، خودش را درمان كند،
يك خانواده را با يك قرص نان سير كند و يك بچه پنج سال را وادار كند دوش بگيرد."

فرشته نزديك شد و به....
دسته ها : دل نوشته
پنج شنبه 14 1 1393 23:18
امام علي (عليه‌ السلام):
طُوبَيلِمَنْ أخْلَصَ لِلَّهِ عَمَلَهُ، وَعِلْمَهُ، وَحُبَّهُ، وَبُغْضَهُ، وَأخْذَهُ، وَتَرْكَهُ، وَكَلامَهُ، وَصَمْتَهُ، وَفِعْلَهُ، وَقَوْلَهُ.
خوشا به حال آن‌كه عمل و علمش، دوستي و دشمني‌اش، انجام دادن و رها كردنش، سخن و سكوتش، وكردار و گفتارش را براي خدا خالص گرداند   .

Howhappy is he who sincerely devotes exclusively to Allah his entire life,including his actions, knowledge, love, hatred, receiving, relinquishing, speech, silence, and his words and deeds.
بحار الأنوار، ج 77، ص 289


جمعه 8 1 1393 12:57
بـنام خداي بهار آفرين 
 بهار آفرين را هزار آفرين
به جمشيد و آيين پاكش درود
 كه نوروز از او مانده در يادبود . . .
 
درود به همراه ترينا... عزيزترينا
و دوست داشتني ترين دوستاي عزيزم...
اونايي كه هيچوقت نديدمشون ولي اونقدر با مهرو محبتن
 كه هميشه منو از راه دور شاد ميكنن
و افتخار اينو بهم ميدن كه هر جايي از ايران يا حتي دنيا دوستاي عزيزي داشته باشم و بدونم كه هيچ كجا وتنها نيستم
حتي با وجود كم بودنم كنارتون تو اين مدت آخر سال بازم از مهرتون بي نصيب نبودم و فقط ميتونم بگم
ممنون ... ممنون ... ممنون...
يك نفر همره باد
آن يكي همسفر شعر و شميم
يك نفر خسته از اين دغدغه ها
آن يكي منتظر بوي نسيم
همه هستيم در اين شهر شلوغ
اين كفايت كه همه ياد هميم...
«با تشكر از پرديس السادات حسيني»
دسته ها : حرف من
سه شنبه 27 12 1392 18:2
مـواظـبـــ بـاشـيـد ،

 پـايـتـان را كـجـا بـر زمـيـن مـي گــذاريـد .

 √ اكـنـون " مـيـن هـايـي " از جـنـس ديـگـر در كـمـيـن شـمـاسـتـــ . . .

 مـيـن هـاي جـَنـگــ سـخـتــ ،

 ٠•● "پـاي جِـسـمـتـان " را قـطع مـي كـنـد ،

 امـا مـيـن هـاي جـَنـگــ نـَـرم ،

 ٠•● " پـَـر پـَرواز روحـتـان " را . .

دسته ها : حرف من
جمعه 16 12 1392 22:33
روزي روزگاري در روستايي در هند؛ مردي به روستايي‌ها اعلام كرد كه براي خريد هر ميمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستايي‌ها هم كه ديدند اطراف‌شان پر است از ميمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان كردند و مرد هم هزاران ميمون به قيمت 20 دلار از آنها خريد ولي با كم شدن تعداد ميمون‌ها روستايي‌ها دست از تلاش كشيدند. به همين خاطر مرد اين‌بار پيشنهاد داد براي هر ميمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت. با اين شرايط روستايي‌ها فعاليت خود را از سر گرفتند. پس از مدتي موجودي باز هم كمتر و كمتر شد تا روستايي‌ان دست از كار كشيدند و براي كشاورزي سراغ كشتزارهاي‌شان رفتند.

اين بار پيشنهاد به 45 دلار رسيد و در نتيجه تعداد ميمون‌ها آن‌قدر كم شد كه به سختي مي‌شد ميموني براي گرفتن پيدا كرد. اين‌بار نيز مرد تاجر ادعا كرد كه براي خريد هر ميمون60 دلار خواهد داد ولي چون براي كاري بايد به شهر مي‌رفت كارها را به شاگردش محول كرد تا از طرف او ميمون‌ها را بخرد.
 
در غياب تاجر، شاگرد به روستايي‌ها گفت: اين همه ميمون در قفس را ببينيد! من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به60 دلار به او بفروشيد. روستايي‌ها كه [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند پول‌هاي‌شان را روي هم گذاشتند و تمام ميمون‌ها را خريدند... البته از آن به بعد ديگر كسي مرد تاجر و شاگردش را نديد و تنها روستايي‌ها ماندند و يك دنيا ميمون.
دسته ها : داستانك
چهارشنبه 7 12 1392 22:45
روزي يكي از دوستان بهلول گفت: اي بهلول! من اگر انگور بخورم، آيا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسيد: اگر بعد از خوردن انگور در زير آفتاب دراز بكشم، آيا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسيد: پس چگونه است كه اگر انگور را در خمره اي بگذاريم و آن را زير نور آفتاب قرار دهيم و بعد از مدتي آن را بنوشيم حرام مي شود؟

بهلول گفت: نگاه كن! من مقداري آب به صورت تو مي پاشم. آيا دردت مي آيد؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداري خاك نرم بر گونه ات مي پاشم. آيا دردت مي آيد؟ گفت: نه! سپس بهلول خاك و آب را با هم مخلوط كرد و گلوله اي گلي ساخت و آن را محكم بر پيشاني مرد زد! مرد فريادي كشيد و گفت: سرم شكست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من كه كاري نكردم! اين گلوله همان مخلوط آب و خاك است و تو نبايد احساس درد كني، اما من سرت را شكستم تا تو ديگر جرات نكني احكام خدا را بشكني!!

دسته ها : داستانك
يکشنبه 27 11 1392 23:37
در امتحان بندگي اش اشتباه كرد
برگ سپيد دفتر دل را سياه كرد
حتي به راز عطر خوش سيب پي نبرد
در محضر امام زمان هم گناه كرد
بيچاره آن كسي كه جواني خويش را
در راه سركشي و معاصي تباه كرد
امثال ما مسبب اين روضه ها شدند
يك عمر مرتضي سر خود بين چاه كرد
كو رزق گريه؟ دخل دلم خاك مي خورد
اين كسب را چگونه شود رو به راه كرد؟
با اين همه گناه قيامت نمي شود
در چشم هاي حضرت زهرا نگاه كرد

دسته ها : مذهبي
جمعه 11 11 1392 21:28
X