معرفی وبلاگ
سلام من مرصاد هستم با يه شخصيت عادي متمايل به شاد عاشق درس بودم ولي به دليل نامردي و وحشی گری بعضي از معلمين که فقط کتک زدن بلد بودن از درس زده شدم هدفم از ايجاد اين وبلاگ ايجاد دوستي هاي معقول و سالم در فضاي مجازي است امیدوارم بعداز دیدن این وبلاگ از مطالب درج شده راضی باشید به امید دیدار. (به نظر شما اگر مهدی فاطمه بین ما حاضر بود چند نفر از مسئولین کشور شیعه ایران را در پست خود ابقا می کرد؟!) ايميل من: mersadnemati@yahoo.com
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1008860
تعداد نوشته ها : 252
تعداد نظرات : 98

فریاد بی صدا

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
«ذوالفقار» به فتح فا و كسر آن، اسم شمشير رسول الله(ص) است.‏ در وجه تسميه اين شمشير گفته‏ اند: پشت آن خارهاي پست و بلندي مانند ستون فقرات آدمي داشته است.

ماجراي ذوالفقار، از يكي از جنگ هاي صدر اسلام نشأت مي گيرد. جنگ احد يكي از...
دسته ها : داستانك
شنبه 7 4 1393 19:36
دزدي را آوردند پيش خليفه تا حكمش را صادر كند.معتصم،دانشمندان را جمع كرد. قاضي القضات گفت:”چون آيه تيمم حد دست را از مچ تعين كرده ،پس بايد دستش را از مچ قطع كرد.
ديگري گفت : خداوند براي وضو دست را از آرنج مي داند پس بايد از آرنج قطع شود.
معتصم هم گفت چون بعضي دست را از انگشتان تاشانه ميدانند، بهتر است دست را تا شانه قطع كنيم.نظر تو چيست ابو جعفر(امام جواد)؟ديگران حكم صادر كردند و تو هم شنيدي.
همه اشتباه كردند . بايد فقط انگشتانش قطع شود.چون كف دست از هفت جا ، جايگاه سجده است و جايگاه هاي سجده مال خداست. ما نمي توانيم به جايگاه هاي سجده آسيبي برسانيم.
همه شان ساكت شدند.
دسته ها : داستانك
شنبه 7 4 1393 15:41
كودكي با پاهاي برهنه بر روي برفها ايستاده بود وبه ويترين فروشگاهي نگاه ميكرد............

زني در حال عبور او را ديد او را به داخل فروشگاه برد وبرايش لباس و كفش خريد گفت:مواظب خودت باش.......

كودك به چشم هاي زن خيره شد وگفت:

ببخشيد خانم شما........

 شما خدا هستيد؟

زن لبخند زد وگفت: نه..........

من فقط يكي از

 بنده هاي خدا هستم.

كودك گفت : مطمئن بودم با او نسبتي داريد........

گاهي ديده ايد كساني را كه بخاطر نسبت داشتن با شخص بزرگي مباهات ميكنند؟!

 به راستي چه افتخاري بالاتر از اينكه مابا خدانسبت داريم؟!

انسان ها خدا نميشوند اما ميتوانند خداگونه باشند

 و انسان خداگونه كارهاي خدايي  ميكند

 بايد كه مهربان بود

 بايد كه عشق ورزيد

زيراكه زنده بودن

 هر لحظه احتماليست ...........
دسته ها : داستانك
شنبه 7 4 1393 14:53


گفت:كسي دوستم ندارد.مي داني كه چه قدر سخت است، اين كه كسي دوستت نداشته باشد؟

تو براي دوست داشتن بود كه جهان را آفريدي ، حتي تو هم بدون دوست داشتن...

خدا هيچ نگفت.

گفت:به پاهايم نگاه كن! ببين چقدر چندش آور است.چشم ها را آزار مي دهم
.
دنيا را كثيف مي كنم. آدم هايت از من مي ترسند. مرا مي كشند .براي اين كه زشتم. زشتي جرم است.

خدا هيچ نگفت.

گفت :اين دنيا فقط مال قشنگ هاست. مال گل ها و پروانه ها. مال قاصدك ها .مال من نيست.

خدا گفت:دوست داشتن يك گل،دوست داشتن يك پروانه يا قاصدك كار چنداني نيست.

اما دوست داشتن يك سوسك ، دوست داشتن "تو"كاري دشوار است.

دوست داشتن ، كاريست آموختني و همه كس،رنج آموختن را نمي برند.

ببخش، كسي را كه تو را دوست ندارد،زيرا هنوز مومن نيست.

مومن همه را دوست مي دارد.زيرا همه ؛از من است و من زيبايم چشم هاي مومن جز زيبا،نمي بيند. زشتي

در چشم هاست.آن كه بين آفريده هاي من خط كشيد،شيطان بود.

حالا قشنگ كوچكم!نزديك تر بيا و غمگين نباش.

دسته ها : داستانك
پنج شنبه 5 4 1393 15:32
...........اما آنانكه راه دعوت نوح را بر قلوب خويش بسته بودند و قبل از دعوت نوح بدبختي آنان را فرا گرفته بود به نوح ايمان نياوردند و هدايت نگرديدند...

جبهه ي مخالف ؛نوح پيغمبر خدا را خطاب كرده گفتند:تو فقط مانند يكي از ما مردم،بشري و اگر خدا اراده كرده بود پيغمبري بفرستد فرشته ميفرستاد تا به حرف او گوش كنيم ودعوتش را قبول....

دسته ها : داستانك
چهارشنبه 4 4 1393 13:15
پســـر : ميشـــه شمـــاره بدين
 دختــــر : 17_ 32
 پســـر شگفت زده : اين چـــه نوع شمـــــاره ايست؟

دختــــر: قــــرآن ســـوره 17 آيه 32


دسته ها : دل نوشته
چهارشنبه 4 4 1393 12:46
روزگاري دراز بود كه قوم نوح بت پرستي ميكردند.بتها را خدايان خويش قرار داده بودندو از آنها اميد خير داشتند.

اين بتها نام هاي مختلفي داشتند:ود,سواع,يعوق و نسر.اين بتها را طبق دستور ناداني خويش و جلوه دادن هوا و هوس براي اجتماع خود در نظر گ فته بودند تا آنها را پرستش كنند.خدا نوح را كه مردي خوش بيان و شيرين زبان بود و عقلي شايسته و حلمي فراوان داشت براي ارشاد آنان فرستاد....

نوح از نعمت صبر در مقابل لجاجتها و قدرت پاسخ دادن به استدلالها بهرمند و از روشهاي اقناعي آگاه بود.

نوح اين ملت را بسوي خدا دعوت كرد ولي اعتنايي نكردند.به آنان اعلام خطركرد,خود را به كوري و كري زدند.ثواب خدا را براي آنان تشريح كردتا ميل به كارهاي خوب پيدا كنند ولي انگشتان خود را در گوشهاي خويش گذاشتند وكوچكترين توجهي به نوح نكردند.اما نوح به مباحثه ومجادله با آنها پرداخت با آنان از راه صبر و خوشرفتاري و حلم وارد شد.كلمات شيرين خود را برايشان بيان كرز اما ضعف ايمان آنان اميد نوح را ضعيف نساخت و نگذاشت نااميدي به قلبش راه يابد بلكه كوششش در ابلاغ رسالت خويش افزايش يافت.

نوح روز و شب ,مخفي و آشكار ,آنان را بسوي خدا دعوت كرد فكر آنان را به رمز وجود و ايجاد كاءنات :شب تاريك,آسمانستاره دار ,ماه شناور و خورشيد درخشان متوجه ساخت.

نوح فكر آنان را به زميني كه از ميان آننهرها جاريست و در ميان آن كشاورزي و محصول زمين رشد پيدا ميكند,با بياني فصيح و برهاني صحيح سوق داد.درباره خداي يكتا و قدرت پراكنده عجيب او برايشان سخن گفت.

...

دسته ها : داستانك
دوشنبه 2 4 1393 22:29
گفته بودم مي كشمش آخر!

امروز…

دم غروب…

وقت اذان…

دلم را با اشك آب دادم

رو به قبله خواباندمش

يك…

دو…

سه…

تمام شد!

ديگر بهانه ات را نمي گيرد!!

دسته ها : دل نوشته
يکشنبه 1 4 1393 22:35
امام صادق (ع) فرمود: زني نزد پيامبر بخاطر كاري آمد حضرت فرمود شايد تو از آن زنان معطل كن هستي؟ پرسيد اينها كيانند يا رسول الله؟ حضرت فرمود: زني است كه شوهرش با او كاري دارد (تمايل جنسي دارد) ولي او آنقدر معطّل مي‌كند تا شوهر بخواب مي‌رود، اين زن همواره مورد لعنت ملائكه است تا شوهرش بيدار شود. (وسائل ج 14 ص 117 و 112)
چهارشنبه 28 3 1393 23:54
مراقبش باش چشم را ميگويم

 ممكن است يك لحظه تو را به قعر جهم بكشاند
 يك بار نگاه آلوده ميشود عادت شود
 و آن وقت كه عادت شد مي تواند بنده ي شيطان كند تو را ...

 قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ
 به مردان با ايمان بگو ديده فرو نهند (سوره نور آيه 30)

دسته ها : مذهبي
يکشنبه 25 3 1393 22:54
گفتمش : دل مي خري ؟ پرسيد چند؟گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !خنده كرد و دل زدستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روي خاك افتاده بود جاي بايش روي دل جا مانده بود...
دسته ها : دل نوشته
شنبه 17 3 1393 22:38
سلام خداجون

منو ميشناسي؟منم بنده عاصي بيچاره ات كه خيلي هم به خودش و هم به تو بد كرد......

بنده اي كه ديگه روي ديدنتو نداره؛چون خيلي ازت خجالت ميكشه.....هميشه ميگفتم كه هر لحظه به لحظه ديدارت

 نزديكتر ميشوم......اما ميدوني از چي ميترسم؟

از اينكه فردا كه اومدم پيشت منو نخواي و بهم نگاه نكني......

نه نگو ....نكنه كه بيام و روتو ازم برداري؟!!!!!!

خدا جونم!به نامهاي نيك و پاكت قسمت ميدم....خواهش ميكنم كه نگام كن......

ميدونم كه باهام قهري،چون خيلي بدي كردم اما ....

مهربونم!من به غير تو كي رو دارم كه برم؟

ردم نكن!من مهمونتم؛كه خيلي بد شده.......

خدايا!ميدوني كه چقد با بخششت،شرمنده ترت ميشم؟!!!!!!!

خدايا!اصلا عذابم بده......بلا سرم بيار؛فقط سكوت نكن؛منو باز نگاه كن وبگو كه منو بخشيدي.......

 
خدايا! من بد كردم،اما تو كه مهربوني.......

 
خدايا فقط ميخوام نگام كني كه طاقت دوريتو ندارم.......

 
خدايا.......

دسته ها :
جمعه 9 3 1393 18:20
امروز خواستم اشتباه كنم اما تو  ............ اومدي به يادم  و نذاشتي

امروز خواستم فراموشت كنم  اما .......... بازم نذاشتي

امروز خواستم گريه كنم اما ................... اومدي كنارم و با هام گريه كردي

گريه كردي و ناله كردي و در آغوشم گرفتي و گرفتي و گرفتي من رو .....

سرت داد زدم باز ناراحت نشدي ......

اشتباه كردم  اما............ منو بخشيدي .......

بي محلي كردمت اما ........... باز منو دوست داشتي ......

خواستم يه شب وقتي خوابي ببوسمت و برم اما . .......... بوسيدمت و باز اومدي و نذاشتي

اين دفعه اومدي توي روياهام

فكر كردم خوابم اما نبودم

انگار خواب ديگه برام بيداري بود چون.............

چون تو ديگه برا هميشه پيشم موندگار شدي ,  تنها اميدواري من

نمي دوني چقدر دوستت دارم

اگه مي دونستي الان........


دسته ها : دل نوشته
يکشنبه 28 2 1393 22:58
على كيست؟
 على قرة العين است... امير عالمين است...
 و نور ثقلين است...
 و هم فاتح خندق ،جبل و بدر و حنين است...
 على نور دو عين است...
 آب الساقى اين ميكده عشق حسين است...
 بنازم يد خيبر شكنش را... حسين و حسنش را....
 و زينب گل زهرا صفت ياسمنش را...
 كنم هر نفس آويز به گوشم سخنش را...
 به كوثر ندهم قطره آب دهنش را...
 على كيست؟
 هماني كه پيمبر زده است مهر مسلمان شدنش را....
 به عالم ندهم يك سر تار كفنش را...
 على كيست؟
 على علم يقين است ... على حبل متين است...
 على نور مبين است...
 على لنگر عرش است و زمان است و زمين است...
 امير ملك دين است... يگانه سرور مطلبين است...
 على سيد كل مسلمين است...
 بدانيد فقط شاه نجف علي امير مومنين است...
 على كيست؟
 على كل صلاة است... قعود است و قيام است...
 ركوع است و سجود است و سلام است...
 على حج و زكات است... على باب نجات است...
 على سرور كل كائنات است...
 على حكم تمام ممكنات است...
 على حى و ممات است...
 على معني كل صلوات است...
 على زينت بعد صلوات است...
 على شير خدا شاه نجف يك تنه زهرايى محض
 است...
 على كيست؟
 علىً اسدالله ... علىً ولي الله ... علىً حجت الله...
دسته ها : مذهبي
شنبه 27 2 1393 11:45
شيوانا با دوتن از شاگردانش همراه كارواني به شهري دور مي رفتند. با توجه به مسافت طولاني راه و دوري مقصد ، طبيعي بود كه بسياري از مردان كاروان بدون همسرانشان و تنها سفر مي كردند و وقتي به استراحتگاهي مي رسيدند بعضي از مردان پي خوشگذراني مي رفتند…

همسفران نزديك شيوانا و شاگردانش دو مرد تاجر بودند كه هر دو اهل دهكده شيوانا بودند. يكي از مردان هميشه براي عيش و خوشگذراني از بقيه جدا مي شد. اما آن ديگري همراه شيوانا و شاگردانش و بسياري ديگر از كاروانيان از گروه جدا نمي شد.

يك روز در حين پياده روي يكي , از شاگردان شيوانا از او سوالي در مورد معناي واقعي عشق پرسيد. همسفر خوشگذران اين سوال را شنيد و خود را علاقه مند نشان داد و گفت:” عشق يعني برخورد من با زندگي! تجربه هاي شيرين زندگي را برخودم حرام نمي كنم. همسرم كه در دهكده از كارهاي من خبر ندارد. تازه اگر هم توسط شما يا بقيه خبردار شد با خريد هديه اي او را راضي به چشم پوشي مي كنم. به هر صورت وقتي كه به دهكده برگردم او چاره اي جز بخشيدن من ندارد. بنابراين من از هيچ تجربه لذت بخشي خودم را محروم نكردم و هم با خريد هداياي فراوان عشق همسرم را حفظ كردم. اين مي شود معناي واقعي عشق!”

 شيوانا رو به شاگرد كرد و گفت:” اين دوست ما از يك لحاظ حق دارد. عشق يعني انجام كارهايي كه محبوب را خوشحال مي كند. اما اين همه عشق نيست. بلكه چيزي مهم تر از آن هست كه اين رفيق دوم ما كه در طول سفر به همسر خود وفادار است و حتي در غيبت او خيانت هم نمي كند، دارد به آن عمل مي كند. بيائيد از او بپرسيم چرا همچون همكارش پي عياشي و عشرت نمي رود؟”

مرد دوم كه سربه زير و پابند اخلاقيات بود تبسمي كرد و گفت:” به نظر من عشق فقط اين نيست كه كارهايي كه محبوب را خوشايند است انجام دهيم. بلكه معناي آن اين است كه از كارهايي كه موجب ناراحتي و آزردگي خاطر محبوب مي شود دوري جوئيم. من چون مي دانم كه انجام حركتي زشت از سوي من ، حتي اگر همسرم هم خبردار نشود، مي تواند روزي روزگاري موجب آزردگي خاطر او شود و چه بسا اين روزي روزگار در آن دنيا و پس از مرگ باشد، بازهم دلم نمي آيد خاطر او را مكدر سازم و به همين خاطر به عنوان نگهبان امانت او به شدت اصول اخلاقي را در مورد خودم اجرا مي كنم و نسبت به آن سخت گير هستم. “

شيوانا سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت:” دقيقا اين معناي عشق است. مهم نيست كه براي ربودن دل  محبوب چقدر از خودت مايه مي گذاري و چقدر زحمت مي كشي و چه كارهاي متنوعي را انجام مي دهي تا خود را براي او دلپذير سازي و سمت نگاهش را به سوي خود بگرداني. بلكه عشق يعني مواظب رفتار و حركات خود باشي و عملي مرتكب نشوي كه محبوب ناراحت شود. اين معناي واقعي دوست داشتن است.”

 نويسنده: فرامرز كوثري

دسته ها : داستانك
جمعه 26 2 1393 20:39

دسته ها : مذهبي
چهارشنبه 24 2 1393 23:38
X