بهلول گفت: نگاه كن! من مقداري آب به صورت تو مي پاشم. آيا دردت مي آيد؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداري خاك نرم بر گونه ات مي پاشم. آيا دردت مي آيد؟ گفت: نه! سپس بهلول خاك و آب را با هم مخلوط كرد و گلوله اي گلي ساخت و آن را محكم بر پيشاني مرد زد! مرد فريادي كشيد و گفت: سرم شكست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من كه كاري نكردم! اين گلوله همان مخلوط آب و خاك است و تو نبايد احساس درد كني، اما من سرت را شكستم تا تو ديگر جرات نكني احكام خدا را بشكني!!