گاهي دلم ميخواهد بروم…
يك گوشه بنشينم،
پشتم را بكنم به دنيا…
پاهايم را بغل كنم و بلند بلند بگويم:
من ديگه بازي نميكنم!!!
مـن يـكـــــ زنــ ـــ ــم ...
هـــر چـقــدر هـــم كه اداي محـكــم بــودن را دربـيــاورم !
هـــر چـقــدر هـــم كه اداي مسـتـقــل بـــودن .
ايـنــكه " مـمـنـ ــون " !
خـــودم از پـسـش بــرمي آيــــم .
بـاز هـــم تـه تهـــش ...
بـه آن سـيـنــه پـهــن مــردانـه اتـــــــ نـيــاز دارم !
بـه دسـتـــــ هــايــت حـتــي .
نـمــي دانـي چـه لــذتــي دارد ...
وقـتــي " تـ ــ ـو " از خـيــابــان ردم مـي كـنــي
نگران نباش/
در نبودت تنها نمانده ام/
عكس هايت هست/
ببين چقدر مهربانند/
ببين/
هيچ وقت قهر نمي كنند/
هيچوقت تنهايم نمي گذارند/
هر چقدر درد دل ميكنم
خسته نميشوند/
گوش مي دهند/
نگاهم ميكنند/
لبخند ميزنند./
فقط كاش دستانشان آرامش دستان تو را داشت
كه تا ابد به چشمانشان خيره شوم/
كه تا ابد در كنارشان آرام بخوابم...
خدايا، مرا ببخش! به خاطر همه لحظه هايي كه به ياد تو نبوده ام!
به خاطر همه سجده هايي كه زود سر از مهر برداشتم .
به خاطر همه درهايي كه كوبيده ام و خانه تو نبوده اند .
به خاطر همه حاجاتي كه از غير تو خواسته ام .
به خاطر همه وعده هايي كه تو دادي و من باور نكردم .
به خاطر همه آنچه به خاطر سعادت من از من خواستي و من اعتماد نداشتم .
به خاطر همه آنچه خواستي به من بفهماني و من نفهميدم .
به خاطر همه نعمتهايت كه شكر نكرده ام .
به خاطر همه مهرباني هايت كه با گناه پاسخ داده ام .
به خاطر همه چشم پوشي هايت كه سوء استفاده كرده و گستاخ تر شده ام .
به خاطر همه آنچه در راه من خرج كرده اي و من هيچ در راه تو خرج نكرده ام .
به خاطر …
مرا ببخش! نه به خاطر آنكه من لياقت بخشيده شدن دارم;
به خاطر اينكه تو شايسته بخشيدني!
نه به خاطر آنكه گناهان من بخشودني هستند;
به خاطر «آن كه » گناهان من اول او را اذيت مي كند! به خاطر «آن كه » گناهان من، غربت و آوارگي و غيبت او را تمديد مي كند!
به خاطر اينكه تو اهل عفو و مغفرتي و گذشت كار توست
نه به خاطر اينكه من خوب شده ام;
به خاطر اينكه تو خوبي!
نه به خاطر آنكه مرا خوشحال كني
به خاطر اينكه پيامبرت و اولياء تو، خوشحال شوند!
مرا ببخش، نه به خاطر من!
به خاطر «آن كه » گناهان من اول او را اذيت مي كند!
به خاطر «آن كه » گناهان من، غربت و آوارگي و غيبت او را تمديد مي كند!
به خاطر «آن كه » هر هفته پرونده اعمال مرا به دست او مي دهند!
به خاطر «آن كه » اين بار نمي داند با چه رويي پيش تو شفاعت مرا كند!
به خاطر «آن كه » قرار است بر زمين آقايي و سروري كند و گناهان من مانع اين كار شده اند!
به خاطر «آن كه » دوستش داري و او تو را دوست دارد!
به خاطر «آن كه » ناراحتي او ناراحتي توست و خوشحالي او خوشحالي تو!...
نه نميداني!
هيچكس نميداند
پشت اين چهره ي آرام،
در دلم چه مي گذرد!
نه نميداني!
هيچكس نميداند
اين آرامش ظاهر و اين دل نا آرام
چقدر خسته ام ميكند…
اگر براي تو شعري عاشقانه بخوانم
اين شعر تا ابد با تو خواهد زيست
حتي وقتي كه من ديگر نباشم
يا وقتي كه ديگر ميان ما عشقي نباشد
شعر عاشقانه بيشتر از آدمها مي ماند
عاشقانت تو را ترك مي كنند
اما شعر عاشقانه
هميشه با تو خواهد بود
پس بگذار برايت شعري عاشقانه بخوانم!
شعري از اعماق جان٫
كه مرا به ياد تو آورد......
شعري كه هميشه با تو بماند
شب و روزم گذشت به هزار آرزو
نه رسيدم به خويش، نه رسيدم به او
نه سلامم سلام، نه قيامم قيام
نه نمازم نماز، نه وضويم وضو
دل اگر نشكند به چه ارزد نماز
نه بريز اشك چشم، نه ببر آبرو
نه به جانم شرر، نه به حالم نظر
نه يكي حسبحال، نه يكي گفتوگو
نه به خود آمدم، نه ز خود ميروم
نه شدم سربلند، نه شدم سرفرو
همه جا زمزمه است، همه جا همهمه است
همه جا «لاشريك... »، همه جا «وحده... »
نبرد غير اشك، دل ما را به راه
نكند غير آه، دل ما را رفو
نشوي تا حزين هله با مِي نشين
هله سر كن غزل، هله تر كن گلو
به سر آمد اجل، نسرودم غزل
همهاش هوي و هاي، همهاش هاي و هو
هله امشب ببر به حبيبم خبر
كه غمش مال من، كه دلم مال او
هله از جانِ جان، چه نوشتي؟ بخوان !
هله گوش گران! چه شنيدي؟ بگو !
بِبَريدم به دوش، به كوي ميفروش
كه شرابم شراب، كه سبويم سبو.....
دلم به كما رفته ؛ براي مردنش دست به دعا شويد …
تقصير من نيست تقصير معلم فارسيمه كه به من ياد نداد “من” با هر “تو”يي “ما” نميشه … :
هر كه آيد گويد: گريه كن، تسكين است گريه آرام دل غمگين است
چند سالي است كه من مي گريم در پي تسكينم ولي اي كاش كسي مي دانست
چند دريا بين ما فاصله است من و آرام دل غمگينم
خاطرات را بايد سطل سطل ازچاه زندگي بيرون كشيد . . .
خاطرات نه سر دارند و نه ته . . .
بي هوا مي آيند تا خفه ات كنند . . .
ميرسند . . .
گاهي وسط يك فكر . . .
گاهي وسط يك خيابان . . .
سردت مي كنند . . .
داغت ميكنند . . .
رگ خوابت را بلدند . . .
زمينت مي زنند . . .
خاطرات تمام نمي شوند .
وقتي كه چشم بسته
روي طنابي كه يك سرش در دست تو بود ،
بنــد بازي مي كردم ...
دريافتم كه هميشه در عشق ،
مساله اعتماد بوده است.
ميان چشم هاي بسته من و
دست هاي لرزان تــو !!
روزي تو را در باورم جا مي دهم با عشق
دل را به دست موج دريا مي دهم با عشق
درشعر هايم مي كشم تصوير چشمت را
ابيات خود هديه به دنيا مي دهم با عشق
شايد كه آرامش بگيرد قلب تنهايت
تن را به دستان توانا مي دهم با عشق
با آسمان طرحي برايت مي زنم در دل
رنگ صفا بر آينه ها مي دهم با عشق
در هر غزل با يك بغل احساس دلتنگي
گل بوسه ها ي نازو زيبا مي دهم با عشق
هر قافيه تكرار يك احساس پر درديست
در هر نگاهت باز امضا مي دهم با عشق
در دل من همه كورند و كرند
دست بردار از اين در وطن خويش غريب
قاصد تجربه هاي همه تلخ
با دلم مي گويد
كه دروغي تو ، دروغ
كه فريبي تو ، فريب
قاصدك! هان ، ولي ... آخر ... اي واي
راستي آيا رفتي با باد ؟
با توام ، آي! كجا رفتي ؟ آي
راستي آيا جايي خبري هست هنوز ؟
مانده خاكستر گرمي ، جايي ؟
در اجاقي ، طمع شعله نمي بندم، خردك شرري هست هنوز ؟
قاصدك!
ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند .
بيخودي پرسه زديم، صبحمان شب بشود.
بيخودي حرص زديم، سهممان كم نشود.
ماخدا را با خود سر دعوا برديم. و قسمها خورديم.
مابهم بدكرديم ،مابهم بدگفتيم، ماحقيقتهارا زيرپا له كرديم.
وچقدر حظ برديم،كه زرنگي كرديم.
ازشمامي پرسم،ماكه راگول زديم؟
رو به رو را نگاه كردم،
ميان جماعت تو را ديدم !
ميان سنبلهها،
زير تك درختي تو را ديدم !
در انتهاي هر سفر،
در عمق هر عذاب،
در انتهاي هر خنده،
سر برآورده از آتش (و) آب …
تابستان (و) زمستان، تو را ديدم !
در خانه،
در رويا،
در آغوشم تو را ديدم !
ليوان ها را مهمان كردم
به يك سنگ...
چه پر، چه خالي ؛ چه نيمه ؛
همه را شكستم
ولــــــي....
لابلاي آنها دلي بود از جنس بلور
او نيز قرباني سنگ لجاجت
در برابر چشمانم
آخرين آه را كشيد و....
خاكستر انديشه ام ذره ذره بيشتر مي شود
و آتش عشقم در التهاب تو
آتش تر
تو در فضاي دود آلود نگاهم گم مي شوي
و من
احمقانه
در جستجوي تو
پك عميق تري مي زنم
«لطف الله سعيدي فر»
گاه در ميان كلمات واژه اي كه بتواند بار تمام احساسم را به دوش بكشد
نمي يابم،كلمه اي كه همه عشقم را معنا كند
وقتي نگاهت در زيباترين لحظه هاي با هم بودن همرا با
دلنشين ترين لبخند دنيا پرسشگر در نگاهم گره مي خورد،من كه تمام
واژه ها در بيان احساسم به تو ناتوانند فقط با نگاهي،تمام عشقم را
به تو هديه مي كنم
و تو نمي فهمي مرا ،همانگونه كه من تو را...