معرفی وبلاگ
سلام من مرصاد هستم با يه شخصيت عادي متمايل به شاد عاشق درس بودم ولي به دليل نامردي و وحشی گری بعضي از معلمين که فقط کتک زدن بلد بودن از درس زده شدم هدفم از ايجاد اين وبلاگ ايجاد دوستي هاي معقول و سالم در فضاي مجازي است امیدوارم بعداز دیدن این وبلاگ از مطالب درج شده راضی باشید به امید دیدار. (به نظر شما اگر مهدی فاطمه بین ما حاضر بود چند نفر از مسئولین کشور شیعه ایران را در پست خود ابقا می کرد؟!) ايميل من: mersadnemati@yahoo.com
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1034158
تعداد نوشته ها : 252
تعداد نظرات : 98

فریاد بی صدا

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
از نگاهت خواندم كه چقدر دوستم داري ،
اشك از چشمانم ريخت و از چشمان خيسم فهميدي كه عاشقت هستم
حس كن آنچه در دلم ميگذرد ، دلم مثل دلهاي ديگر نيست كه دلي را بشكند
تو كه باشي چرا ديگر به چشمهاي ديگران نگاه كنم ،
تو كه مال من باشي چرا بخواهم از تو دل بكنم
وقتي محبتهايت ، آن عشق بي پايانت به من زندگي ميدهد چرا بخواهم زندگي ام را
جز تو با كسي ديگر قسمت كنم ، چرا بخواهم قلبم را شلوغ كنم؟
همين كه تو در قلبمي ، انگار يك دنياي عاشقانه در قلبم برپاست
عشقت در قلبم بي انتهاست
همين كه تو در قلبمي بي نيازم از همه كس ،
تو را ميخواهم و يك كلام فقط تو را ، همين و بس!
دلم بسته به دلت ، هيچ راهي ندارد حتي اگر مرگ بخواهد مرا جدا كند از قلبت
ديگر تمام شد ، تو در من حك شده اي، اي جان من ،تو همه چيز من شده اي!
از نگاهت خواندم كه مرا ميخواهي ، از آن نگاه شد كه در قلب مهربانت گم شدم ،
تا خواستم خودم را پيدا كنم اسير شدم ، تا خواستم فرار كنم ، عاشقت شدم!
از نگاهت خواندم تو هماني كه من ميخواهم ، آنقدر پيش خود گفتم ميخواهت ،
كه آخرسر تو شدي مال من ، شدي يار و عشق بي پايان من
از نگاهت خواندم ، چند سطر از شعر زندگي را ...
نگاهم كردي و خواندي آنچه چشمانم مرا ديوانه كرده است ،
و آخر فهميدي كه قلبم تو را انتخاب كرده است
چه انتخاب زيبايي بود ، از همان اول هم دلم به دنبال يكي مثل تو بود ،
و اينك پيدا كرده ام تو را ، تويي كه ديگر مثل و مانندي نداري،
در قلبت جز من ، جايي براي كسي نداري!


دسته ها : دل نوشته
شنبه 21 4 1393 11:8
پســـر : ميشـــه شمـــاره بدين
 دختــــر : 17_ 32
 پســـر شگفت زده : اين چـــه نوع شمـــــاره ايست؟

دختــــر: قــــرآن ســـوره 17 آيه 32


دسته ها : دل نوشته
چهارشنبه 4 4 1393 12:46
گفته بودم مي كشمش آخر!

امروز…

دم غروب…

وقت اذان…

دلم را با اشك آب دادم

رو به قبله خواباندمش

يك…

دو…

سه…

تمام شد!

ديگر بهانه ات را نمي گيرد!!

دسته ها : دل نوشته
يکشنبه 1 4 1393 22:35
گفتمش : دل مي خري ؟ پرسيد چند؟گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !خنده كرد و دل زدستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روي خاك افتاده بود جاي بايش روي دل جا مانده بود...
دسته ها : دل نوشته
شنبه 17 3 1393 22:38
امروز خواستم اشتباه كنم اما تو  ............ اومدي به يادم  و نذاشتي

امروز خواستم فراموشت كنم  اما .......... بازم نذاشتي

امروز خواستم گريه كنم اما ................... اومدي كنارم و با هام گريه كردي

گريه كردي و ناله كردي و در آغوشم گرفتي و گرفتي و گرفتي من رو .....

سرت داد زدم باز ناراحت نشدي ......

اشتباه كردم  اما............ منو بخشيدي .......

بي محلي كردمت اما ........... باز منو دوست داشتي ......

خواستم يه شب وقتي خوابي ببوسمت و برم اما . .......... بوسيدمت و باز اومدي و نذاشتي

اين دفعه اومدي توي روياهام

فكر كردم خوابم اما نبودم

انگار خواب ديگه برام بيداري بود چون.............

چون تو ديگه برا هميشه پيشم موندگار شدي ,  تنها اميدواري من

نمي دوني چقدر دوستت دارم

اگه مي دونستي الان........


دسته ها : دل نوشته
يکشنبه 28 2 1393 22:58
دفتر عشـــق كه بسته شـد
ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونيكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
براي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتي ميگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازي عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نميكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاريكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم
دوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تير خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقــــت بود
بشنواين التماس رو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــــ 
دسته ها : دل نوشته
شنبه 20 2 1393 22:47
كجا  بودي  وقتي  برات  شكستم                                  يخ  زده  بود  شاخه  گل تو دستم

كجا  بودي وقتي  غريبي  و  درد                             داشت  من  تنها  را ديونه ميكرد

كجا بودي  وقتي تو را  ميخواستم                        كه  دستات  آروم بشينه تو دستام

كجا بودي وقتي  كه  گريه  كردم                    از  تو  به   آسمون  گلايه  كردم

كجا  بودي   وقتي  كنار  عكسات              شبا  نشستم   به   هواي  چشمات

 كجا   بودي    تو   لحظه    نيازم      وقتي  ميخواستم   دنيامو   بسازم

كجا  بودي  ببيني  من  مي سوزم  عين  چشات سياهه رنگ وروزم

كجا  بودي   تشنه  چشمات  بودم        نبودي  من  عاشق  دنيات   بودم

كجا  بودي   وقتي   ديونت  بودم            وقتي  كه  بي قرار  شونت بودم

كجا بودي وقتي چشام به  در بود                  ترانه هام   شكايت    سفر   بود

نبودي    پيش     من    بي ستاره                         ترك ميخورد دلم  به يك اشاره

كجا بودي   وقتي  كه  پرپر  شدم                              سوختم  و از غمت خاكستر شدم

كجا    بودي     ببيني    خستگيمو                                  آب   شدن    شمعاي    زندگيمو

مي خنديدم   اما    تنم   مي لرزيد                              كجا بودي وقتي چشام مي ترسيد

كجا بودي وقتي كه اشكام ميريخت                        خون جاي گريه ازتو چشمام ميريخت

كجا  بودي  وقتي  بايد  مي موندي 
دسته ها : دل نوشته
پنج شنبه 11 2 1393 12:25
عشق چه زيبا بود اگر با تو بود



اگر فقط يك بار در چشمانت نشاني از آن مي ديدم



اگر تنها قلبت براي من مي تپيد



اگر دستانت گرمي مي داد به دستانم



اگر طنين صداي زيبايت در گوشم يك بار ديگر مي پيچيد



اگر واژه ي دوستت دارم را به زبان مي آوردي



اگر فقط من بودم و تو بودي و ديگر خدا



اگر رخصت ورود به قلبت را مي دادي



اگر تمام دنيايم توبودي



حال ميبينم عشق چيزي است در روياي خيالم
دسته ها : دل نوشته
سه شنبه 2 2 1393 22:20
من آمده ام تا حرفي را بگويم و آن را خواهم گفت .
اگر پيش از به زبان آوردن آن مرگ مرا دريابد،
فردا آن را بر زبان مي آورد.

 

زيرا فردا هيچ رازي را در كتاب ابديت پنهان نمي گذارد.
من آمده ام تا در شكوه و روشنايي عشق و زيبايي، زندگي كنم.

 

من اين جايم، مردم نمي توانند مرا از زندگيم تبعيد كنند.
اگر آنها چشمانم را درآورند
من به نجواي عشق و نغمه هاي زيبايي و سرور گوش خواهم سپرد.

 

اگر آنها بخواهند مرا از شنيدن بازدارند،
من وجد و سرور را در نوازش نسيم خواهم يافت
كه آميخته اي از رايحه زيبايي و حلاوت نفس عاشقان.

 

و اگر هوا را از من دريغ كنند

من با روحم زندگي خواهم كرد ، زيرا روح ، خواهر عشق و زيبايي است.
من آمده ام تا براي همه و در ميان همه باشم.

 

روزهايي خواهند آمد كه آنچه من اكنون در خلوت خويش انجام مي دهم،
در پيشگاه مردم آشكار و باب خواهند شد.

 

و آنچه من امروز با يك زبان مي گويم،
فردا آن را با زبان هاي بي شمار باز خواهد گفت .

 

هيچكس و تنها هيچكس همه كس من
دسته ها : دل نوشته
پنج شنبه 28 1 1393 21:55


عشق يعني سوختن ها از درون



عشق يعني سوختن تا ساختن


عشق يعني دل تراشيدن ز گل


عشق يعني گم شدن در باغ دل


عشق يعني تو ملامت كن مرا


عشق يعني مي ستايم من تو را


عشق يعني در پي تو در به در


عشق يعني يك بيابان درد سر


عشق يعني با تو آغاز سفر


عشق يعني قلبي آماج خطر


عشق يعني تو بران از خود مرا


عشق يعني باز مي خوانم تو را


عشق يعني بگذري از آبرو


عشق يعني كلبه هاي آرزو


عشق يعني با تو گشتن هم كلام


عشق يعني شاخه اي گل در سبد


عشق يعني دل سپردن تا ابد


عشق يعني سروهاي سر بلند


عشق يعني خارها هم گل كنند


عشق يعني تو...
دسته ها : دل نوشته
جمعه 15 1 1393 18:58
از هنگامي كه خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز مي‌گذشت.
فرشته‌اي ظاهر شد و گفت: "چرا اين همه وقت صرف اين يكي مي‌فرماييد؟"

خداوند پاسخ داد:
"دستور كار او را ديده‌اي‌؟
بايد دويست قطعه متحرك داشته باشد، كه همگي قابل جايگزيني باشند.
بايد بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شكر و غذاي شب مانده كار كند.

دامني داشته باشد كه همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتي از جايش بلند شد ناپديد شود.
بوسه‌اي داشته باشد كه بتواند همه دردها را، از زانوي خراشيده گرفته تا قلب شكسته، درمان كند."
فرشته سعي كرد جلوي خدا را بگيرد.
"اين همه كار براي يك روز خيلي زياد است. باشد فردا تمامش بفرماييد."
خداوند گفت :
"نمي شود!!

چيزي نمانده تا كار خلق اين مخلوقي را كه اين همه به من نزديك است، تمام كنم.
از اين پس مي تواند هنگام بيماري، خودش را درمان كند،
يك خانواده را با يك قرص نان سير كند و يك بچه پنج سال را وادار كند دوش بگيرد."

فرشته نزديك شد و به....
دسته ها : دل نوشته
پنج شنبه 14 1 1393 23:18
خُـدآوَنـد نمي خـوآهـَد مـآ بـه هَـم برسيـم...
 
شـآيـَد تَـنـهآ دَليلَـش ايـن بـآشـَد كـه...
 
اَگَــر كنــآرَم بـآشـﻲ...
 
ديگَــر هيـچ وَقت
 
هيـچ چيـز ...
 
اَز او نَخــوآهـَم خوآست ...!

دسته ها : دل نوشته
چهارشنبه 9 11 1392 7:11
زندگي ادامه داره حتي وقتي ما نباشيم

اگه آشنا بمونيم يا مثل غريبه ها شيم

زندگي همينه جونم گاهي همرنگ خزونه

با حقيقت جون ميگيره گاهي هم رنگين كمونه

گاهي هم مثل يه ماهي توي يك تنگ طلايي

اره رسم دنيا اينه چه بخواهي و چه نخواهي
دسته ها : دل نوشته
جمعه 4 11 1392 22:27
گاهي سرنوشت مثل طوفان شني ست كه مدام تغيير سمت مي دهد.
 
تو سمت را تغيير مي دهي، اما طوفان دنبالت مي كند.
 
تو بازمي گردي، اما طوفان با تو ميزان مي شود.
 
اين بازي مدام تكرار مي شود، طوفان كه فرو نشست،
 
يادت نمي آيد چي به سرت آمد و چطور زنده مانده اي.
 
اما يك چيز مشخص است، از طوفان كه درآمدي،
 
ديگر همان آدمي نخواهي بود كه به طوفان پا نهاده بودي....
دسته ها : دل نوشته
شنبه 7 10 1392 23:6

ميگن شبا فرشته ها از آرزوي آدما
قصه ميگن واسه خدا
خدا كنه همين حالا روياي تو هرچي باشه
گفته بشه پيش خدا

دسته ها : دل نوشته
شنبه 23 6 1392 22:41

گفته بودي درد دل كن گــــــــــاه با هم صحبتي

 كو رفيق راز داري؟ كــــــــــــــو دل پرطاقتي؟

شمع وقتي داستانم را شنيد آتش گـــــــــرفت

شرح حالم را اگر نشنيده باشي راحتـــــــــــي

تا نسيم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌اي در باغ پرپر شد ولي كــــــــو غيرتي؟

گريه مي كردم كه زاهد در قنوتم خيره مــــــــاند

دور باد از خرمن ايمان عــــــــــــــــــــاشق آفتي

روزهايم را يكايك ديدم و ديـــــــــــــــدن نداشت

كاش بر آيينه بنشيند غبار حســـــــــــــــــــرتي

بس‌كه دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد

باغبان ديگر به فروردين ندارد رغبتــــــــــــــي

من كجا و جرئت بوسيدن لبهاي تـــــــــــــــــــو

آبرويم را خريدي عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــي

دسته ها : دل نوشته
جمعه 1 6 1392 18:28
X