دختر كوچولو وارد بقالي شد و كاغذي به طرف بقال دراز كرد و گفت:
مامانم گفته چيزهايي كه تو اين ليست نوشته بهم بدي،اينم پولش؛
بقال كاغذ را گرفت و ليشت داخل آن را تهيه كرد و به دختر بچه داد ،بعد لبخندي زد و گفت:
چون دختر خوبي هستي و به حرف مامانت گوش دادي،ميتوني يه مشت شكلات به عنوان جايزه برداري!
ولي دختر كوچولو از جايش تكان نخورد،مرد بقال احساس كرد كه دختر بچه براي برداشتن شكلات ها خجالت مي كشه گفت:
دخترم خجالت نكش بيا جلو خودت شكلات ها رو بر دار!
دخترك پاسخ داد:عمو نمي خوام خودم شكلات بردارم ،نميشه شما بدين؟!
بقال با تعجب پرسيد؟
چرا دخترم مگه فرقي ميكنه؟
و دخترك با خنده اي كودكانه گفت:
آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!!