معرفی وبلاگ
سلام من مرصاد هستم با يه شخصيت عادي متمايل به شاد عاشق درس بودم ولي به دليل نامردي و وحشی گری بعضي از معلمين که فقط کتک زدن بلد بودن از درس زده شدم هدفم از ايجاد اين وبلاگ ايجاد دوستي هاي معقول و سالم در فضاي مجازي است امیدوارم بعداز دیدن این وبلاگ از مطالب درج شده راضی باشید به امید دیدار. (به نظر شما اگر مهدی فاطمه بین ما حاضر بود چند نفر از مسئولین کشور شیعه ایران را در پست خود ابقا می کرد؟!) ايميل من: mersadnemati@yahoo.com
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1034053
تعداد نوشته ها : 252
تعداد نظرات : 98

فریاد بی صدا

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

زني سه دختر داشت كه هر سه ازدواج كرده بودند.

يكروز تصميم گرفت كه ميزان علاقه دامادهايش نسبت به خود را ارزيابي كند.

يكي از دامادها را به خانه اش دعوت كرد و در حالي كه در كنار استخر قدم مي زدند از قصد وانمود كرد كه پايش ليز خورده و خود را به داخل استخر انداخت.

دامادش فورا شيرچه رفت توي آب و او را نجات داد.

فردا صبح يك ماشين پژو 206جلوي پاركينگ خانه داماد بود و روي شيشه اش نوشته شده بود:

متشكرم !از طرف مادرزنت.

زن همين كار را با داماد دومش كرد و او نيز او را نجات داد.

داماد دوم هم فرداي آن روز يك پژو206 جلوي پاركينگ منزلش ديد كه روي شيشه اش نوشته شده بود:

متشكرم!از طرف مادرزنت.

نوبت به داماد آخري رسيد.زن باز هم اين كار را تكرار كرد و خود را به داخل استخر انداخت.

اما داماد از جايش تكان نخورد.

او پيش خود فكر كرد كه وقتش رسيده كه اين پيرزن از دنيا برود پس چرا من خودم رو به خطر بياندازم.

همين طور ايستاد تا مادرزنش در آب غرق شد.

فردا صبح يك ماشين بي ام و كورسي جلوي پاركينگ منزلش ديد كه روي شيشه اش نوشته شده بود:

متشكرم!از طرف پدرزنت.


دسته ها : داستانك
سه شنبه 26 2 1391 14:54
X