دلم تنگ است،از اين شبها يقين دارم تو مي داني
صداي غربت من را از احساسم تو مي داني
شدم از درد تنهايي گلي پژمرده و غمگين
ببار اي ابر پائيزي كه دردم را تو مي داني
ميان دوزخ عشقت پريشان و گرفتارم
چرا اي مركب عشقم چنين آهسته مي راني
طپش هاي دل خسته ام چه بي تاب و هراسان است
بگو آخر به من اي دل چرا امشب پريشاني
به خاطر تو من هميشه با همه غريبه ام
تو كمتر از غريبه اي مرا حساب مي كردي