معرفی وبلاگ
سلام من مرصاد هستم با يه شخصيت عادي متمايل به شاد عاشق درس بودم ولي به دليل نامردي و وحشی گری بعضي از معلمين که فقط کتک زدن بلد بودن از درس زده شدم هدفم از ايجاد اين وبلاگ ايجاد دوستي هاي معقول و سالم در فضاي مجازي است امیدوارم بعداز دیدن این وبلاگ از مطالب درج شده راضی باشید به امید دیدار. (به نظر شما اگر مهدی فاطمه بین ما حاضر بود چند نفر از مسئولین کشور شیعه ایران را در پست خود ابقا می کرد؟!) ايميل من: mersadnemati@yahoo.com
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1034099
تعداد نوشته ها : 252
تعداد نظرات : 98

فریاد بی صدا

Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

دختركي بود كوچك و يتيم با لباسهايي فرسوده . در جوار مغازه اي نشسته بود . گذشت زمان طاقتش را در هم شكست و وي را بر زمين انداخت . دخترك هم همچون بالشتي زمين را در آغوش گرفت ولي درد گرسنگي وي حتي اجازه ي اندك خوابي را به دخترك نداد . دل دخترك شكست و بر خود پيچيد و مدام يا خدا ياخدا ميگفت . ناگهان دستي لطيف او را در بلند كرد و در آغوشش گرفت و برايش غذايي خريد و پيراهن خود را رويش انداخت و رفت . دخترك سراسيمه به جلويش رفت و گفت خانم شما كي هستيد؟
گفت من بنده ي خدايم.
گفت مي دانستم كه نسبتي با خدا داري.

عكس

 


دسته ها : داستانك
يکشنبه 27 5 1392 18:41
X