محكمترين زنجيرها را ببنديد
اما؟!!
به اشك عمه ام نخنديد...
باز باران، با ترانه، ميخورد بر بام خانه
يادم آرد كربُ بلا را
دشت پر شور و بلا را
گردش يك ظهر غمگين ، گرم و خونين
لرزش طفلان نالان زير تيغ و نيزها را ،
با صداي گريه هاي كودكانه واندرين صحراي سوزان،
ميدود طفلي سه ساله ، پر زناله دلشكسته پاي خسته ،
باز باران قطره قطره ، ميچكد از چوب محمل
آخ باران كي بباري بر تن عطشان ياران ،
تر كنند از آن گلو را
آخ باران، آخ باران...