در پاي تو افتادن شايسته دمي باشد
ترك سر خود گفتن زيبا قدمي باشد
بسيار زبوني ها بر خويش روا دارد
درويش كه بازارش با محتشمي باشد
زين سان كه وجود توست اي صورت روحاني
شايد كه وجود ما پيشت عدمي باشد
گر جمله صنم ها را صورت به تو مانستي
شايد كه مسلمان را قبله صنمي باشد
با آن كه اسيران را كشتي و خطا كردي
بر كشته گذر كردن نوعي كرمي باشد
رقص از سر ما بيرون امروز نخواهد شد
كاين مطرب ما يك دم خاموش نمي باشد
هر كو به همه عمرش سوداي گلي بودست
داند كه چرا بلبل ديوانه همي باشد
كس بر الم ريشت واقف نشود سعدي
الا به كسي گويي كو را المي باشد
آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم
تا برفتي ز برم صورت بي جان بودم
نه فراموشيم از ذكر تو خاموشي بود
كه در انديشه اوصاف تو حيران بودم
بي تو در دامن گلزار نخفتم يك شب
كه نه در باديه ي خار مغيلان بودم
زنده مي كرد مرا دم به دم اميد وصال
ورنه دور از نظرت كشته هجران بودم
به تولاي تو در آتش محنت چو خليل
گوييا در چمن لاله و ريحان بودم