دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …
دلم برای کسی تنگ است ه با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…
دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…
دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…
دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…
دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…
دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…
دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…
دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…
دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…
دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…
دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…
دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…
دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هایم است…
دلم برای کسی تنگ است
تو را به آلاله ها قسم.
به تقدیس کبوتران قسم.
قدر ی اهسته تر ارامتر برو.
نگاهی به پشت سر ت بینداز نگاهی به ترک پاهایم .
به بی کسی دستهایم وکوله بار پر از تنهایی ام.
اما نه..............
گویی تو اصلا صدای مرا نمی شنویی به آنکه توجه کنی روی زمان می لغزی وبا هر قدم که
بر می داری فرصتها ولحظه ها را محدود تر می کنی.
آی عمر کوتاه با توام.
قدری آهسته تر آرامتر برو
تو اگر بخواهی
زندگی
آغوشِ دوست داشتنی خواهد شد
تو اگر بخواهی
دست می کشم از مرگ
و هر آنچه را که برایم مانده است
در آغوش می کشم
به اندازه ی چهارده ساعت پرواز
به اندازه ی همه ی روزهای طولانیِ اینجا
دلم به اندازه ی تمام حسرت هام
تنگت است
به عکس های دو نفره مان نگاه می کنم
حالا
دلم برای خودم تنگ می شود
روزهایی که بیشتر می خندیدم
روزهایی که اتاق هوای بیشتری داشت
روزهایی که تو را داشتم
با یک نگاه تو! دگر اغوا نمیشوم
من عاشقم، اسیر هوس ها نمی شوم...
بر این دو روز عمر، که طی می شود نناز...
خواهی بمان!... و یا برو! تنها نمی شوم...
من آیه های عشق تو را کذب دیده ام...
با یک کتاب کهنه که رسوا نمی شوم...!
از دام قصه های دروغین رها شدم
من بنده ی دروغ و دغل ها نمی شوم
بر آستان حق که ندامتگه من است
سکنی گزیده ام و به «هرجا» نمی شوم...
چون تیری از کمان که رها می شود به دشت
آن سان رمیده ام... که هویدا نمی شوم
بس کن! نگاه بی هدفت را اداره کن
با یک نگاه تو! دگر اغوا نمی شوم...
تو را دوست دارم
چون نان و نمک
چون لبان گر گرفته از تب
که نیمه شبان در التهاب قطره ای آب
بر شیر آبی بچسبد!
تو را دوست دارم
چون دقایق شک ّ
انتظار و دل واپسی
هنگام گشودن بسته ای بزرگ
که از درون آن بی خبری!
تو را دوست دارم
می گذرد مکان، می رود زمان
می وزد باد، می بارد باران
می آید یاد، می رود خیابان
می افتد برگ، می شود زرد
می شکند دل، می کند درد
می بافد خیال، می شود سرد
می سوزد با غم، می گذرد مرد
می شود رهگذر، می رود بیراه
می کند عبور، می شود بی پناه
می بازد تقدیر، می کند اشتباه
می رسد انتها، می شود چشم به راه
زن ها فریب کارترینند ...
همه چیزشان را پنهان می کنند
تنهایی را
دلتنگی را
گریه ها را
دوست داشتن را .....
زن ها قویترینند ...
هنگام شکستن صدایشان در نمی آید
درد که دارند به خود نمیپیچند
نهایت تسکین درد یک زن ...
خدایا دلم گرفته بیا بریم
کمی دورتر از این مردم
قدم بزنیم بغض از من
بارون ازتو گفتن از من
گوش دادن از تو
دعا از من اجابت از تو