فى قَولِهِ «قُولُوا لِلنّاسِ حُسنا» قال: قُولوا لِلنّاسِ أحسَنَ مَا تُحبّونَ أن يُقالَ لَكُم، فَاِنَّ اللّه عزَّوَجلَّ يُبغِضُ اللَّعّانَ السَّبّابَ الطَّعّانَ عَلىَ المُؤمِنين، اَلفاحِشَ المُتَفَّحِشَ السّائَلَ المُلحِفَ، وَ يُحِبُّ الحَيّى الحَليمَ اَ لعفيفَ المُتعَفِّـفَ؛
درباره اين گفته خداوند كه «با مردم به زبان خوش سخن بگوييد» فرمود: بهترين سخنى كه دوست داريد مردم به شما بگويند، به آنها بگوييد، چرا كه خداوند، لعنت كننده، دشنام دهند، زخم زبان زن بر مؤمنان، زشت گفتار، بدزبان و گداى سمج را دشمن مى دارد و با حيا و بردبار و عفيفِ پارسا را دوست دارد.
بيش از يك دهه است كه مقام معظم رهبري با درايت و نكته سنجي خاص خود، براي هر سال نامي ويژه انتخاب ميكنند كه اين نامگذاريها، جهت حركت مسئولين و فعالان سطوح مختلف كشور از جمله بخشهاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي را مشخص ميكند. در همين خصوص سال 1391 به عنوان سال «توليد ملي با حمايت از كار و سرمايه ايراني» نامگذاري شد. عنواني كه در يك نگاه ژرف، ميتواند موجبات شكوفايي هرچه بيشتر اقتصاد كشور را فراهم سازد. به مانند هرسال، اكنون هم، به منظور تحقق شعار تعيين شده، ابتدا ميبايست الزامات اوليه فرايند پيش رو را سنجيده و سپس در پي اجرايي كردن اهداف خود باشيم.
به نظر ميرسد در زمينه تقويت و بهبود توليد ملي، (با يك ديد وسيع كه با دورنمايي بزرگ نظير صادرات گسترده محصولات ايراني شكل ميگيرد) پژوهش، اقدام نخست است.
امروزه ضرورت و اهميت پژوهش بر هيچ كس پوشيده نيست. تا چند دهه پيش، پژوهش و روشهاي آن به عنوان يك گرايش در رشتههاي تحصيلي مختلف مورد توجه پژوهشگران و انديشمندان بود و آنان كه شيفته پژوهش به معناي كشف حقايق و ارائه دانش نو بودند، در دانشگاههاي معتبر جهان اين گرايش را فراگرفتند.
با پيشرفت روز افزون اين علم در دهههاي اخير، روشهاي پژوهش پيشين پاسخگوي نيازهاي فرهيختگان نبود. لذا روشهاي پژوهش به يك رشته علمي با تعريف خاص خودنمايي كردند و دنياي پژوهش زيباييهاي خود را هر چه بيشتر نمايان كرد.
همانگونه كه ميدانيم پژوهش، فعاليتي است دقيق، منظم و منطقي براي كشف حقايق، دست يابي به دانش نو، حل مسائل و تصميم گيريهاي درست. با الگو قراردادن اين تعريف و همچنين نگرش جامع به دستاوردهاي بزرگ كشورهاي توسعه يافته كه نشاندهنده انجام كار پژوهشي در آغاز هر فعاليتي است، اهميت و لزوم اقدام پژوهشگران صحنه اجرايي كشور، در سالجاري نمود پيدا ميكند. البته اين تعريف و ضرورتهاي مربوط به آن سالهاست كه مورد توجه همه اهالي علم و انديشه قرار دارد. اما اكنون كه سال 1391 به عنوان سال توليد ملي نام گرفته، بايد بيش از پيش به اين نكته توجه داشت كه هيچ گونه اقدامي در خصوص توليد ملي در هيچ كجاي كشور نبايد صورت پذيرد مگر آنكه فرآيند تصميم سازي آن در يك عمليات پژوهشي شكل گرفته باشد.
با نگاهي به سابقه پژوهش و كار پژوهشي در ايران، خواهيم دانست كه كشورمان در اين حوزه، جايگاه مناسبي ندارد. توجه به آمار تعداد محققان كشور، سهم بودجه در نظر گرفته شده براي پژوهش، تعداد مراكز تحقيقاتي و... در مقايسه با كشورهاي توسعهيافته، نشان از لزوم تدبير هرچه بيشتر مسئولان در اين خصوص را دارد.
متاسفانه در ايران، فرهنگ پژوهش بر خلاف فرهنگ آموزش، گسترش نيافته و نهادينه نشده است. ليكن فارغ از اين نقاط ضعف در زمينه مسائل پژوهشي، آنچه در اين بحث حائز اهميت است، استفاده مفيد و موثر از ظرفيتهاي موجود تحقيقاتي كشور به منظور انجام اقدامات مدبرانه در خصوص بهبود توليد ملي در كشور است. اگر يك توليدكننده خرد يا كلان، در آغاز يا ادامه فرآيند توليد خود، از همين ظرفيتهاي پژوهشي موجود استفاده كرده و تصميمات خود را بر پايه نتايج حاصل از كارهاي پژوهشي قرار دهد، اگر مسئولان حوزه اعتباري بانكها، پيش از اعطاي تسهيلات به توليدكنندگان، هدايت منابع مالي خود را منوط به نتايج كار پژوهشگران در پايش و ارزيابي مستمر صنايع و توليدات مرتبط با آن بانك كنند، اگر مسئولان وزارتخانههاي «جهاد كشاورزي»، «صنعت، معدن وتجارت»، «كار و امور اجتماعي» تصميمات مربوط به نحوه بكارگيري عوامل توليد موجود (كار، سرمايه و...) را مبتني بر عمليات پژوهشي اتخاذ كنند، آنگاه با فرض تامين ساير الزامات مربوط به ارتقاء توليد ملي، نتايج مطلوبي حاصل خواهد شد و لذا توليد ملي، اهداف والاي خود را لمس خواهد كرد.
منبع:http://www.ettelaat.com
جهنم تاريك بود . جهنم سياه بود . جهنم نور نداشت
شيطان هر روز صبح از جهنم بيرون مي آمد و مشت مشت با خودش تاريكي ميآورد
تاريكي را روي آدم ها مي پاشيد و خوشحال بود ، اما بيش از هر چيز خورشيد آزارش مي داد ...
خورشيد ، تاريكي را مي شست . مي برد
و شيطان براي آوردن تاريكي هي راه بين جهنم و روز را مي رفت و برمي گشت و اين خسته اش كرده بود
شيطان روز را نفرين مي كرد . روز را كه راه را از چاه نشان مي داد و ديو را از آدم
شيطان با خودش مي گفت : كاش تاريكي آنقدر بزرگ بود كه مي شد
روز را و نور را و خورشيد را در آن پيچيد يا كاش …
و اينجا بود كه شيطان نابينايي را كشف كرد : كاش مردم نابينا مي شدند
نابينايي ابتداي گم شدن است و گم شدن ابتداي جهنم
اما شيطان چطور مي توانست همه را نابينا كند! اين همه چشم را چطور مي شد از مردم گرفت!
شيطان رفت و همه جهنم را گشت و از ته ته جهنم جهل را پيدا كرد
جهل را با خود به جهان آورد . جهل ، جوهر جهنم بود
حالا هر صبح شيطان از جهنم مي آيد و به جاي تاريكي ، جهل روي سر مردم مي ريزد
و جهل ، تاريكي غليظي است كه ديگر هيچ خورشيدي از پس اش بر نمي آيد
چشم داريم و هوا روشن است اما راه را از چاه تشخيص نمي دهيم
چشم داريم و هوا روشن است اما ديو را از آدم نمي شناسيم
واي از گرسنگي و برهنگي و گمشدگي
خدايا ! گرسنه ايم ، دانايي را غذايمان كن
خدايا ! برهنه ايم ، دانايي را لباس مان كن
خدايا !گم شده ايم ، دانايي را چراغ مان كن
حكيمان گفته اند : دانايي بهشت است و جهل ، جهنم
خدايا ! اما به ما بگو از جهنم جهل تا بهشت دانايي چند سال نوري ، رنج و سعي و صبوري لازم است !؟
الهي! زندگي همه با ياد تو...
شادي همه با يافت تو...
و جان آنست كه درآن شناخت تو است...
موجود نفسهاي جوانمرداني...
حاضر دلهاي ذكر كنندگاني..
.از نزديك نشانت مي دهند و برتر از آني...
از دور مي پندارند و نزديك تر از جاني...
ندانمكه در جاني يا خود جاني...
آني كه خود گفتي و چنانكه خود گفتي آني...
الهي! تا با تو آشنا شدم ،از خلايق جداشدم...
در جهان شيدا شدم...
نهان بودم ،پيدا شدم...
كريما! هر كه را خواهي كه بر افتد، اورا رها كني تا با دوستان تو در افتد..
الهي! مران كسي را كه خود خواندي...
ظاهر مكن جرمي را كه پوشاندي...
كريما! ميان ما و تو داور تويي...
آن كن كه سزاوار آني نه آنچنان كه سزاوار ماست...
الهي! مركب وا ايستاد و عمرم بفرسود...
همراهان برفتند و اين بيچاره را جز حيرت نيفزود....
الهي! اگر خامم پخته ام كن...
و اگر پخته ام سوخته ام كن...
شاعر كه به جاي تيغ ٫ دستي به قلم دارد
كاري نتواند جز٫ اين شعر كه غم دارد
اين شعر غم انگيز ست٫ اين دشت بلاخيز است
از خون تو لبريزست٫ اين چشم كه نم دارد
آنروز چه شيرين بود٫ بر نيزه سخنرانيت
اين ني شكر است آيا؟ از قند چه كم دارد؟
هي صف بشكن آقا٫ چون عرش شهادت داد
مثل پدرش حيدر ٫ عباس جنم دارد
حتي كه اگر دستش ٫ از جا بكند دشمن
بي شك كه پس از اين هم٫ عباس علم دارد
«سيد مهدي ابوالقاسمي»
اي امام زيبايي ها! سلام.
پائيز هم آمد، مي بيني؟
گويي او هم منتظر است. ابرهايش را بنگر،
براي دوري از تو اشك مي ريزند. برگ ريزان براي توست؛
او هر سال به اميد آمدنت زمين را فرش مي كند.
چشم برگ ها به آسمان خيره مانده، بلكه منت نهي و بر سرشان قدم گذاري.
درخت هم عريان مي شود تا وقتي تو مي رسي، لباس نو بر تن كند و سبز بپوشد.
ولي آقاي من؛ بين پائيز و بهار، تنها يك زمستان فاصله است.
اما بين من و تو جاده اي بي انتها به نام انتظار.
من مسافر اين جاده ام. جمعه منزلگه من است و اشك، تنها دارايي ام.
هر كجا تو باشي، مسير زندگي من از همان مي گذرد.
مولاي من؛ مي ترسم از خزان.
نكند تو نيايي و قلب من در اين جمود يخ زده منجمد شود!
و در اين راه، پيش از آنكه به تو برسم، چشمانم به راه سپيدت
خيره بماند و تو را نديده بميرم.
آن هنگام كه عكس ماه
بر بركه دلم افتاد
تمام دلتنگي هايم را
گريه كردم
مي خواهم دست هايت را بگيرم
در گذرگاه حوادث
در ديوارهاي ِ سلول ِ خويشتن
به سمت كاسه ي آب
آري
مي خواهم دستهايت را بگيرم
از بن بست ِ عاطفه
جايي كه بادها درنگ مي كنند
بمن بگو
چگونه تو را فرياد كنم
وقتي طنين انداز ميشود
پژواك صدايم
در كوچه پس كوچه هاي تنهايي !
چگونه باز كنم
دكمه هاي پنجره را
با گيس هاي دلتنگي ام
وقتي در بركه دلم
تمام عروسك هايم را به خاك سپردند.....
مي خواهم دستهايت را بگيرم
آن زمان كه گم مي شوم
در اولين پيچ جاده.....
دستهايت كو ؟...
نكند
دستهايم براي تو تمام شدند
وقتي
با يادت هم بستر شدم ...
شاعر:مهناز چالاكي
از زمان تاسيس گروه صنعتي بارز در سال 1363 به عنوان اولين كارخانهي تايرسازي كشور كه طراحي و اجرا گرديد ، به بركت علاقه و اشتياق مصرف كنندگان بارز كه محصولات با كيفيت آن ، نيازهاي ايشان را به خوبي برطرف ميسازد و تعهد تيم اثربخش مديريتي بارز همراه با تلاشهاي بيوقفه و خستگي ناپذير كاركنان آن و با به كار گيري امكانات توليد مدرن و خودكار ، گروه رشد سريع و پيوستهاي را تجربه نموده است .
با گذشت چندي از اين واقعه ، طراحي شركت ، نهايي گرديد و
سلام بـر آن لـب هـاي خـشـكـيـده
سلام بـر آن جــان هـاي رنـج ديـده
سلام بر آن روح هـاي ربــوده شـده
سلام بر آن جسدهاي عريان مانده
سلام بر آن جسـم هاي رنگ پريده
سلام بر آن خون هـاي ريخته شده
سلام بـر آن اعـضاي تكه تكه شـده
سلام بر آن سرهاي بالاي نيزه رفته
سلام بر آن زنان بيرون شده از حرم...
عشق گل سرخ است ، دلش در سپيده دمان گشوده مي شود ،
دو شيزگان، با نگاه خود ، زيبايي اش را مي نوشد و آن را به
سينه مي زنند .
عشق ، آشيانه ي گرم خوشبختي است ،
سرچشمه ي شادماني و مهد آرامش و صفاست .
عشق ، لبخندي است مليح بر لبان زيبايي .
وقتي كسي عاشق مي شود ، همه ي رنج هايش را از
ياد مي برد . زندگي عاشق ، بستر روياهاي رنگين است .
اي عشق ! تو چيستي كه در دلم زبانه مي كشي ،
نيرويم را مي بلعي و مرا اسير خود مي سازي ؟
عشق ، رازي ست كه در پس حجاب قرن ها
مخفي ست و گاهي سيماي خود را در تجربه هاي
ما نشان مي ده
سه چيز را با احتياط بردار : قدم، قلم، قسم؛
سه چيز را پاك نگه دار : جسم، لباس، خيال؛
سه چيز را به كار بگير : عقل، همت، صبر؛
سه چيز را از خود دور نگهدار : افسوس، فرياد، نفرين؛
سه چيز را آلوده نكن : قلب، زبان، چشم؛
اما سه چيز را هيچ گاه فراموش نكن : خدا، مرگ، دوست ...
روزى حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السّلام) محتاج به قرض شد، چادر حضرت فاطمه (عليها السلام) را پيش مرد يهودى كه نامش زيد بود، رهن گذاشت آن چادر از پشم بود، قدرى جو قرض گرفت .
يهودى آن چادر را به خانه برد و در اتاقى گذاشت ، وقتى شب شد زن يهودى به آن اتاق رفت ، ناگاه نورى را از آن چادر ديد كه تمام اتاق را روشن كرده بود وقتى زن آن حالت شگفت را ديد فرياد زد:
شوهر خود را خواست آنچه را ديده بود براى شوهرش بازگو كرد.
يهودى شگفت زده شده بود و فراموش كرده بود كه چادر حضرت فاطمه (عليهاالسلام) در آن خانه است، با سرعت داخل اتاق شد، ديد كه اشعه نورانى چادر آن خورشيد عصمت است كه مانند بدر منير خانه را روشن كرده است .
يهودى از مشاهده اين حالت تعجبش بيشتر شد، يهودى همراه با زنش به خانه خويشان خود دويدند و 80 نفر از ايشان حاضر شدند و اين را ديدند از بركت شعله چادر فاطمه (عليهاالسلام ) همگى به نور اسلام مشرف و منور گرديدند.